بازگشت

بازتاب قيام امام حسين در بين موالي و ايرانيان


يكي از هدفهاي ديگر مختار دفاع از ضعيفان بود كه در اين راه نيز در آغاز قيام بيست هزار نفر از «حمراء» (ايرانيان كوفه) و سپس چهل هزار نفر از موالي با وي همراهي كردند. «مختار، ايرانيان را به خود نزديك و براي آنان مستمري تعيين كرد و ايرانيان را در مجالس خود بر اعراب برتري مي داد». وي به موالي مي گفت: «براي اينكه شما را بر ايشان مقدم داشته ام با من مخالفت مي كنند. شما آزاده و بزرگوار هستيد.» [1] همچنين به آنان گفت: «شما از من هستيد و من از شما». [2] وي دستور داد: اموال قاتلان امام حسين (ع) را بين موالي تقسيم كنند. [3] .

بزرگداشت موالي نزد مختار موجب شد ايرانيان با او همراهي كنند و اموال فراواني از عراق و جبل و اصفهان و ري و آذربايجان براي او بفرستند. [4] روابط گرم و صميمي مختار با موالي و بالعكس، نتايجي بر جاي گذاشت كه بازتاب آن به همراهي و همدلي و گرايش ايرانيان با خاندان پيامبر و ضديت و دشمني سخت آنان با خاندان اموي منجر گرديد و سرانجام در اقبال و همسويي ايرانيان و كاشته شدن بذر تشيع در ايران مؤثر واقع شد. اگر چه همدلي موالي ايراني با خاندان پيامبر پيش از اين آغاز شده بود.

پس از بنياد بصره و كوفه قشر عمده اي از مردم اين دو شهر از موالي بودند. ابوموسي اشعري آسواران را به رهبري «شيرويه» با كسب اجازه از خليفه در بصره ساكن كرد. [5] .

پس از شكست قادسيه 4 هزار سرباز ديلمي به ميل خود اسلام آوردند و در تسخير جلولاء به اعراب كمك كردند و سپس با مسلمين در كوفه ساكن شدند.

اين موالي عموما اسيران جنگي بودند كه اسلام آورده، آزاد مي شدند و در شمار موالي درمي آمدند. گروهي نيز از اهل ذمه رفته رفته دين پدران خود را رها مي كردند و آيين مسلماني اختيار مي كردند و جزو موالي مي شدند. گروه ديگري «براي احراز حمايت اقويا و جلب پشتيبانان قوي از راه عقد موالات با افراد يا قبيله هايي از عرب، ارتباط و انتساب مي يافتند و خود را از موالي يك شيخ يا يك قبيله عربي مي شمردند. اين گونه موالات را «ولاء حلف» يا «ولاء اصطناع» مي خواندند و در نسب به شيخ و قبيله مربوط مي شدند.» [6] .

اين نسب عربي مورد طعن و ريشخند اعراب واقع مي شد و موالي را نزد عرب خوارتر مي كرد. رفتار اعراب در حق موالي با تحقير و جفا آميخته بود. با آنان در يك صف راه نمي رفتند و بر سر يك سفره نمي نشستند. وقتي سواره بودند موالي بايد پياده راه مي رفتند و در جنگ نيز پياده شركت داده مي شدند و غالبا از عطاي جنگجويان به آنان بهره اي نمي دادند و گمان مي كردند موالي براي كارهاي پست مثل كفشگري و دوزندگي و كشاورزي و بازرگاني و... آفريده شده اند.

به رغم فعاليتهاي مفيد موالي، اعراب، خلفا و حكام اموي نسبت به آنان بدبين بودند و آنها را مي آزردند و از هر راه ممكن بر آنها ستم روا مي داشتند؛ اگر چه اين گونه رفتارها و كبر و غرور اعراب، مايه خاكساري خود موالي نسبت به آنان مي شد و كينه و نفرت شديدي در دل موالي نسبت به امويان برمي انگيخت.

در دوران حكومت علي (ع) قشر زيادي از اين موالي مثل ايرانيان «سواد» با ايشان در تماس بودند. [7] .

روابط موالي با امام چنان صميمانه بود كه روز جمعه اي امام در حال خواندن خطبه بود. اشعث بن قيس به وي اعتراض كرد و گفت: اين گروه سرخرويان بر ما عربان در نزديگي به تو غلبه كردند و مقربان تو شدند. [8] .

همچنين روزي هنگام تقسيم بيت المال به يك زن عرب و زن عجمي مقدار مساوي عطا كرد. زن عرب اعتراض كرد. امام فرمود: «به خدا سوگند فرزندان اسماعيل را بر فرزندان اسحاق در اين درآمد بيت المال برتري ندهم.» [9] .

سيد امير علي هندي مي نويسد: «از همان ابتداي شروع تبليغات اسلامي، علي (ع) نهايت احترام و دوستي را نسبت به مسلمانان شدگان ايراني ابراز داشته بود. سلمان فارسي يكي از برجسته ترين ياران پيامبر، مدتها همدم و مونس اين خليفه بود. پس از جنگ قادسيه، علي (ع) سهم خود را از غنايم به بازخريد اسيران اختصاص داد و با صوابديد خود، بارها عمر را وادار مي كرد بار رعايا را سبك گرداند». [10] .

مسلم است اين آزادشدگان، مهر و محبت شديدي پس از آزادي خود نسبت به علي (ع) و خاندان او نشان دهند. اخبار احترام و دوستي علي (ع) به ايران مي رسيد و ايرانيان به مرور ايام، علاقه و صميميت خود را به خاندان پيامبر نشان مي دادند.

در دوران خلافت اميرالمؤمنين علي (ع) واليان او همچون «يزيد بن قيس ارجي» و «سعد بن مسعود ثقفي» و «مخنف بن قيس» [11] و... بر شهرهاي ايران، بذر تشيع و هواداري از علي (ع) را در شهرها مي پراكندند؛ مثلا حافظ ابوالشيخ بن حيان مي نويسد: امام علي (ع) پس از فوت يزد بن قيس ارجي، مخنف بن سليم را به جاي وي به سمت واليگري اصفهان گماردند. [12] .

بر خلاف رفتار علي (ع) با ايرانيان، معاويه و امويان و عمال آنها كه روحيه تفاخر عربي داشتند، نسبت به موالي سخت مي گرفتند؛ از جمله در دوران معاويه تعداد موالي آن چنان زياد شده بود كه دستور داد عده اي از آنان را بكشند و بقيه را به كارهاي سخت وادارند، ولي «احنف بن قيس» او را از اين كار بازداشت. [13] .

برخوردهاي ناروا و سخت امويان و عمال آنها در عراق و ايران با موالي همچون اعمال خشن حجاج، كه در دوران حكومت بيست ساله او بر عراق صد و بيست هزار نفر از شيعيان و موالي را كشت و هنگام مرگ او هشتاد هزار نفر در زندان او بودند. [14] .

و رفتار سخت بعضي از اشراف قبايل عرب كه دشمني و كينه سختي نيز با خاندان پيامبر داشتند، موجب شد تا كينه و نفرت شديدي در دل موالي نسبت به امويان به وجود آيد. در مقابل، همدلي و رفتار مسالمت آميز و شايسته خاندان پيامبر (ص) با موالي، سبب شد تا موالي به سوي اينان گرايش پيدا كنند. اشتراك موضع موالي و خاندان پيامبر (ص) در مبارزه با امويان موجب همكاري بيشتر اين دو گروه با يكديگر گرديد و در بسياري از قيامها عليه امويان همچون قيام عبدالرحمن بن محمد بن اشعث عليه حجاج، موالي و شيعيان كوفه همچون «كميل»، «سعيد بن جبير» و گروهي از تابعين در آن شركت داشتند [15] . و يا هنگامي كه «مطرف بن مغيره» عليه حجاج در سال 77 هجري قيام كرد به قم و كاشان آمد و در آنجا با عمال معاويه جنگيد و كشته شد. [16] .

همچنين پس از شهادت «زيد بن علي» (علي) مردي از بني اسد به يحيي و فرزندش گفت: «خراسانيان پيروان شما هستند، نزد آنها برو.» [17] .

مركز اصلي شيعيان شهر كوفه، مركز خلافت علي (ع)، بود كه بسياري از قبايل جنوبي در آن شهر سكونت داشتند و چون اسلام خود را از علي (ع) گرفته بودند به حضرت علاقه و پيوند خاصي داشتند و به همين دليل بود كه «بسر بن ارطاة» وقتي به ديار همدان حمله كرد بسياري از مردان همداني را به قتل رسانيد. [18] .

پس از شهادت علي (ع) و صلح امام حسن (ع) با معاويه، شكنجه و آزار شيعيان توسط خلفاي اموي و واليان آنها، هواداران اهل بيت از عراق و حجاز به سوي ايران مسافرت كردند و در مناطقي دور از دسترس امويان سكونت اختيار كردند. اشپولر مي نويسد: «مركز اصلي تبليغات شيعيان ابتدا در كوفه بود و از آنجا به عناصر عربي موجود در قم سرايت نمود و بزودي ايرانيان اطراف قم نيز به آن عربها پيوستند.» [19] .


پاورقي

[1] ابوحنيفه دينوري، اخبار الطوال، ص 344.

[2] طبري، تاريخ، المجلد الثامن، ص 634.

[3] ر. ک. ابوحنيفه دينوري، اخبار الطوال، ص 344، 337.

[4] ر. ک. همان، ص 343.

[5] ر. ک. بلاذري، فتوح البلدان، مطبع المعارف للطباعه و النشر (بيروت - 1407 هجري) ص 366.

[6] عبدالحسين زرين کوب، تاريخ ايران بعد از اسلام، انتشارات امير کبير (تهران - 1363) ص 379.

[7] ر. کر. نصر بن مزاحم منقري، واقعه صفين در تاريخ، ترجمه کريم زماني، موسسه خدمات فرهنگي رسا (تهران - 1364) ص 379.

[8] ابواسحاق ثقفي کوفي، الغارات، تحقيق عبدالزهراء الحسيني الخطيب، دارالاضواء (بيروت - 1407 هجري) ص 340.

[9] همان، ص 46.

[10] سيد امير علي، روح اسلام، ترجمه ايرج رزاقي و حيدرپور، چاپ آستان قدس (مشهد) ص 282.

[11] ابوحنيفه دينوري، الاخبار الطوال، ص 191.

[12] حافظ ابوالشيخ بن حيان، طبقات المحدثين باصبهان، (بيروت) المجلد الاول، ص 277 و 311 و 312.

[13] ر. ک. بلاذري، فتوح البلدان، ص 394.

[14] ر. ک، مسعودي، مروج الذهب، الجزء الثالث ص 175.

[15] ياقوت حموي، معجم البلدان، دار صادر (بيروت) الجزء الرابع ص 398.

[16] ابن‏الاثير، الکامل، المجلد الرابع، ص 62.

[17] همان، ص 248.

[18] ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفي کوفي، الغارات، النشر دارالاضواء (بيروت - 1407 هجري) ص 422.

[19] اشپولر، (تاريخ ايران در نخستين قرون اسلامي، ترجمه جواد فلاطوري، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران - 1364) جلد 1، ص 322.