بازگشت

بررسي زمينه هاي پيدايش جبرگرايي


1- زمينه هاي موجود در عقايد جاهلي: با تأمل در عقايد اعراب جاهلي اين نكته آشكار مي شود كه آنان نيز عقيده جبري داشته اند؛ چنان كه خداي سبحان در كتاب شريفش عقيده آنها را مورد نكوهش قرار داده، مي فرمايد:

«سيقول الذين اشركوا لو شاء الله ما اشركنا و لا آباؤنا و لا حرمنا من شي ء كذلك كذب الذين من قبلهم حتي ذاقوا بأسنا...» [1] .

«به زودي كساني كه مشركند خواهند گفت: اگر خدا مي خواست نه ما و نه پدران ما مشرك نمي شديم وء نه حرامي را مرتكب مي شديم، اين چنين تكذيب كردند گذشتگان آنها تا آنكه عذاب ما را چشيدند».

يا مي فرمايد:

«و اذا فعلو فاحشة قالوا وجدنا عليها اباءنا و الله امرنا بها، قل ان الله لا يأمر بالفحشاء...». [2] .

«هر گاه منكري مرتكب شوند، گويند: پدرانمان بر اين عمل بوده اند و خداوند به آن دستور داده است، بگو كه خداوند به منكرات فرمان نمي هد...».

ولي با آمدن اسلام و تلاش پيگير پيامبر (ص) اعتقاد به «جبر» جاي خود را به عقيده «قضا و قدر» بخشيد؛ به گونه اي كه مسلمانان در عين اعتقاد به سرنوشت، معتقد بودند كه سرنوشت به نحوي تحت اختيار و اراده انسان، و انسان قادر است آن را تغيير دهد.

2- وجود آياتي كه در ظاهر بيانگر جبر است: در قرآن آياتي هست كه به صراحت، حكومت و دخالت سرنوشت را تأييد مي كند و بيان مي دارد كه هيچ حادثه اي در جهان تغيير نمي دهد مگر به مشيت الهي، از قبيل:

«انا كل شي ء خلقناه بقدر» [3] .

همانا ما هر چيزي را به اندازه معيني خلق كرده ايم.

«فيضل الله من يشاء و يهدي من يشاء». [4] .

«خدا هر كه را بخواهد گمراه و هر كه را بخواهد هدايت مي كند».

«قل اللهم مالك الملك تؤتي المك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بيدك الخير انك علي كل شي ء قدير» [5] .

«بگو اي خدايي كه حكومت دار مطلقي، هر كه را بخواهي حكومت مي دهي و از هر كه خواستي آن را برگيري و هر كه را خواهي عزيز و هر كه را خواستي ذليل مي كني، خير و صلاح در دست تو است و همانا تو بر هر چيز توانايي».

در مقابل، آيات هم كه دلالت بر مختار بودن انسان در سرنوشت خود دارد موجود است؛ از قبيل:

«ان الله لا يغير ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم» [6] .

«همانا خداوند سرنوشت هيچ قومي را عوض نمي كند تا آنكه خودشان را تغيير دهند».

«انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» [7] .

همانا ما انسان را بر راه خود هدايت كرديم، خواه به پيروي آن شاكر باشد و خواه از پيمودن آن رويگردان شود».

«فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر» [8] .

«پس هر كه خواهد مؤمن، و هر كه خواهد كافر باشد.»

وجود اين دو گروه آيات از يك سو و ناتواني مسلمانان در تفسير و تحليل مفاهيم آنها از سوي ديگر، موجب شد كه گروهي به «قضا و قدر» معتقد شوند و انسان را مجبور و بي اختيار در افعالش پندارند و در مقابل، گروهي انسان را به طور مطلق مختار دانسته، آيات و روايات (قضا و قدر) را توجيه و تأويل كنند.

حقيقت اين است كه عقيده (قضا و قدر) و عقيده (اختيار و آزادي)، آن طور كه طرفداران آنها طرح كرده اند، هيچ كدام قابل دفاع نخواهد بود و اگر اينها به اين حقيقت برسند كه نظر هر دسته اي فقط بر جزئي از حقيقت مشتمل است نزاع از ميان برخيزد، و مي فهمند كه لازمه اعتقاد به «قضا و قدر» و توحيد افعالي جبر و سلب آزادي از بشر نيست؛ همان طور كه لازمه اختيار و حريت بشر، نفي «قضا و قدر» نخواهد بود.

انسان در عين اينكه به «قضا و قدر الهي» معتقد است، مي تواند به اختيار و آزادي انسان نيز معتقد باشد و به تعبير امام صادق (ع) «بين الأمرين» [9] را اختيار كند.

3- انگيزه هاي سياسي در اعتقاد به جبر: در دخالت انگيزه هاي سياسي در اعتقاد به «جبر» همين بس كه بسياري از محققان اسلامي آغاز بسط و گسترش آن را اوايل حكومت معاويه دانسته و شخص معاويه را در رواج اين تفكر، عامل موثر و تعيين كننده شمرده اند. [10] .

از علماي درباري وي نيز «وهب بن منبه يماني» كه در بسط و گسترش اين اعتقاد بسيار كوشيده است. [11] .

عواملي چون:

1- وجود زمينه هاي جبرگرايي در زمان جاهليت و در ظاهر بعضي آيات

2- دوري مسلمانان از سرچشمه وحي و تفسير مفاهيم ديني، بدون اتكا به اهل بيت و ائمه معصومين (ع)

3- پراكنده شدن اصحاب پيامبر در اقصي نقاط بلاد اسلامي

4- وجود وضاعين و مدلسين در دربار حكومتها

5- گسترش سرزمينهاي اسلامي

6- اوضاع سياسي و وضعيت اجتماعي

همگي به عنوان ابزاري در دست طراران انديشه مسلمانان براي مشتبه ساختن مسأله «قضا و قدر» و در نهايت گسترش تفكر جبري قرار گرفت.

اما برخي از صاحبنظران عقيده دارند كه مسأله «جبر» قبل از اينكه انگيزه سياسي و اجتماعي در آن دخالت داشت باشد، يك مجهول و مشكل علمي بوده است [12] اما به نظر مي آيد كه قضيه برعكس است؛ زيرا به عقيده همين صاحبنظران، پيامبر اكرم (ص) در تفهيم صحيح «قضا و قدر» براي مسلمانان صدر اول بسيار موفق بوده و مسلمانان از آيات و روايات مربوط به گونه اي صحيح و شايسته برداشت مي كرده اند تا جايي كه اين مسأله نه تنها مايه ي سستي و بي قيدي آنان نمي شد بلكه مايه ترقي و تلاش هر چه بيشتر آنان بود. [13] .

صرف نظر از تقدم يا تأخر هر يك، اصل اين مطلب كه «مسلك جبري» دستاويز خوبي براي حكومت بني اميه قرار گرفت بر هيچ كس پوشيده نيست، چرا كه دستگاه حكومت در پي اين بود كه ايدئولوژي تحميق توده ها را بيابد. توده اي كه به وسيله اسلام از جاهليت بيرون آمده و هويت و شخصيت واقعي خود را بازيافته است، ديگر به سادگي زير بار زور و تحميل و تهديد نمي رود و براي خود همان حقوقي را قايل است كه براي بالاترين مقام رسمي كشور اسلامي؛ حتي خليفه را به دليل كار ناروايش سرزنش مي كند و به دليل كار نيكش مورد تشويق قرار مي دهد. زيرا آن چنان آگاهي و شناخت سياسي - اجتماعي در آنان ايجاد شده است كه حاضر نيستند بسادگي به دريوزگي افتاده، در برابر غير خدا سر تعظيم فرود آورند؛ از اين رو، دو راه پيش روي حكام است: يا بايد مشخصات پيامبر را داشته باشند يا اينكه مردم را به جاهليت بازگردانند. در غير اين دو صورت، تضاد و برخورد ميان قدرتمندان و اشراف سركوب شده عرب (كه خاندان بني اميه آشكارترين نمونه آن است) با توده مردم و رهبران راستين آنها، حل نشدني است.

سرانجام اين قدرتمندان هستند كه با متوسل شدن به حيله هاي مختلف، براي ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و با كمك گرفتن از روشنفكران و علماي خائن و خود فروخته با رواج تفكرات تخدير كننده، موفق مي شوند براي حكومتهاي فاسد خود مشروعيتي دست و پا كرده، زمام امور مسلمانان را به دست گيرند.

بهترين راه حكومت جابرانه بر مردم، بي تفاوت كردن آنان نسبت به امور جاري سياسي و اجتماعي است. اگر حكومت جوري بتواند زمينه را براي بي تفاوت كردن مردم نسبت به مسائل فراهم آورد، توانسته است آنها را از صحنه خارج كرده، بر گرده آنان سوار شود. اين عمل در صدر اسلام ميسر نبود، مگر با اتخاذ سياسيت تبليغاتي و شايعه پراكني گسترده و ترويج نظرياتي كه در وضعيت خاص كشور اسلامي آن روز بتوان مردم را بي تفاوت كرد. يكي از مؤثرترين و مهمترين نظرها و تفكراتي كه باعث شد حكام جائر را به هدف سلطه گريشان برساند و بر اريكه قدرت بنشاند، رواج انديشه «جبر» بين توده مردم بود.

ترويج اين عقيده كه هر عملي از انسان سر مي زند و هر گفتار و كرداري كه انسان انجام مي دهد به قدرت و اراده خداست و خود فرد هيچ تأثيري در آن ندارد، بلكه انسان مانند عصري بي اراده بود، آلت و ابزاري بيش نيست، اولين نتيجه اش اين است كه هر چه مي گذرد و هر چه پيش مي آيد خواست خداست، و مبارزه عليه اراده خداوند معني ندارد، بلكه از بزرگترين گناهان نيز شمرده مي شود!، چنانكه معاويه در جواب «عبدالله بن عمر»، وقتي دليل نصب يزيد به خلافت را از او مي پرسد، مي گويد: «من تو را از و اينكه حدت مسلمانان را بشكني و در جهت تفرقشان تلاش كني و سبب ريختن خونشان شوي، بر حذر مي دارم و خلافت يزيد يك «قضاي الهي» بود كه هيچ اختياري در آن براي بندگان خدا نيست» [14] .

اگر شخصي مثل يزيد بر جامعه حاكم مي شود خواست خداست! و اگر مردم مدينه را قتل عام مي كند و به خانه خدا هجوم مي برد خواست خداست و...

اين يكي از آسيبهايي بود كه در عصر امام حسين (ع) گريبانگير عقايد مردم شده بود تا آنجا كه وقتي به «عمر بن سعد» قاتل امام حسين (ع) اعتراض مي شود كه چرا حكومت ري را بر كشتن پسر عمويت بر گزيدي، عمر در جواب مي گويد:

«كانت امور قضيت من السماء و قد اعتذرت الي ابن عمي قبل الواقعه فأبي الا ما ابي». [15] .

«امور از جانب خداوند قطعيت مي يابد و من قبل از وقوع حادثه كربلا مراتب را به پسر عمويم گفتم و از وقوع آنها عذرخواهي كردم او هيچگاه حاضر نشد بيعت را بپذيرد.».


پاورقي

[1] انعام، 148.

[2] اعراف، 49.

[3] قمر، 49.

[4] ابراهيم، 4.

[5] آل عمران، 26.

[6] رعد، 11.

[7] دهر، 3.

[8] کهف، 29.

[9] بحارالانوار، ج 5، ص 17.

[10] بحوث في الملل و النحل، جعفر سبحاني، ج 1، ص 240.

[11] همان، ص 91.

[12] مجموعه آثار، شهيد مطهري، ج 1، ص 240.

[13] همان.

[14] بحوث في الملل و النحل، جعفر سبحاني، ج 1، ص 240.

[15] همان، ج 3، ص 241.