بازگشت

درسهايي كه بايد گرفت


مطالعه ي آنچه در فصول گذشته كتاب، راجع به اين نهضت آزادي بخش و حياتي اسلامي خوانديم و مخصوصا در نظر گرفتن عوامل روحي طرفين قيام كربلا؛ فهرست اجمالي دروسي را بايد از قيام مزبور گرفت، در دسترس ما قرار مي دهد؛ ولي ما در اينجا براي ياد آوري و تذكر آنچه مي تواند به عنوان بهره ي ما از انقلاب حسيني عليه السلام محسوب گردد، لختي سخن مي گوييم و آنگاه وضع موجود خودمان را مورد برسي قرار مي دهيم. با وقوف بر عوامل روحي قيام، دانستيم كه اين، مصاف روحيات متضاد بشري و اصطكاك شديد و همه جانبه غرايز انحراف يافته و طاغي انسان با روح حقيقت خواهي و سرشت پاك انساني ميان افراد و جوامع انساني بود كه داستان كربلا را به وجود آورد و مي دانيم كه اين انحرافات، همچنان در افراد آدمي وجود دارد و بنابراين اصطلاك ميان افراد و جوامع انساني، پيوسته اجتناب ناپذير و طبيعي خواهد بود؛ پس ما دايما در عرصه ي پيكاري نظير پيكار كربلا هستيم.

اين پيكار در همه جا و در همه شؤون و مظاهر زندگي خصوصي و عمومي: در خانواده، در مدرسه، در بازار، در اداره، در مسجد... و در بين كليه اصناف و طبقات، از بزرگ و كوچك، عالي و داني وجود دارد. عبارت معروف: «كل ارش كربلا و كل يوم عاشورا» ناظر به همين حقيقت است. اما توجه به اين حقيقت، آدمي را در برابر جلوه هاي فريبنده ي انحرافات اخلاقي و طغيان غرايز منحرف، مطمئن و آرام مي كند. شخصي كه به ناموس عالم آشنا باشد و اثر ديرپاي حق و حقيقت را از جريان كربلا بياموزد، هر چند كه باطل ها و دروغ ها، خود را به قالب حقيقت و راستي درآورند و يا روزگار تركتازي فريب و ريا و ظلم و ستم به طول انجامد، هيچ گاه فريب نمي خورد و برخود نمي لرزد و در راه حق نمي لغزد.

اگر در اين درس بزرگ را از سرگذشت پرشور كربلا فراگيريم، مي توانيم زندگي خود را بر مبناي متين و خلل ناپذير استوار كنيم. اينك زندگي ما مبنا ندارد و ما مردمي اصولي نيستيم و ايده و عقيده ي ما در زندگي، به خوبي روشن نيست، هر روزي به رنگي درمي آييم و عقيده اي مي پذيريم و به دنبال نغمه اي مي رويم و زير


پرچمي گرد مي آييم؛ [1] و اين همه دليل بر آن است كه، از گوهر گران بهاي امام، براي پايه گذاري يك زندگي صحيح و اصولي، بهره مند نشده ايم. اين فقر اخلاقي و ضعف عقلاني و نادرستي انديشه است كه ما را با در دست داشتن سرمايه هاي گران، اين چنين بيچاره كرده است.

ما اين همه، داستان كربلا را گوش كرديم، ولي هيچ نينديشيديم كه سرزمين ما نيز سرزمين كربلا و روز ما نيز روز عاشورا است! ما فريب باطل را خورديم؛ دچار تزلزل شديم و برخلاف حق قدم برداشتيم، در حالي كه پيوسته انقلاب كربلا ما را به پايمردي و آزادگي فرامي خواند. انقلاب كربلا به ما مي آموزد كه بايد ايمان داشت و مردم بي ايمان به جايي نمي رسند. انقلاب كربلا به ما مي آموزد كه حق و حقيقت، چون بر پايه ي نظام دايمي عالم استوار است، هميشه پيروز و غالب است و پيروان باطل با همه مكر و فريب، اساس عالم را نمي توانند دگرگون كنند. انقلاب كربلا به ما مي آموزد كه در ميان اين همه نزاع و كشمكش، عده اي روشن دل و بلند نظر، مال و جان و هر چه را كه دارند فداي حق و حقيقت مي كنند و حاضر نيستند از بزرگواري و كرامت دست بشويند.

و اين همه، با توجه به همان حقيقت طبايع متضاد بشري براي آدمي به صورت مسأله روز در مي آيد كه لازم است هر لحظه اين اصول را در زندگي به كار بندد. نكته ديگر آنكه به طوري كه خوانديم دشمنان امام، با عقل و عاطفه و احساسات بشري خويش، در نبرد و ستيز بودند. پيكار نهاني نهادهاي متضاد اينان نيز پايان نيافته و هم اكنون در وجود هر يك از ما نمود و تجلي مي كند. در باطن هر كس، هم نيروي آزادگي و تبعيت از حق و حقيقت وجود دارد و هم ميل به طغيان و فساد و ستم.

در اين نبرد دايمي كه نمونه اي از نبرد نهاني دشمنان امام حسين عليه السلام است، آن كسي كه از انقلاب كربلا بهره مند شده و درس صحيح گرفته باشد، مانند «حر»


مي شود و به صف حق مي پيوندد و ميل به طغيان و فساد را در وجود خويش سركوب مي كند. و آن كسي كه تن به عصيان و فساد مي دهد، در حقيقت با حق دروني خويش به جنگ و جدال پرداخته است. در باطن هر كدام از ما جلوه هايي از حق و نمايش هايي از باطل وجود دارد و اين ما هستيم كه به هر يك، فريفته مي شويم و راه خود را انتخاب مي كنيم. به قول آقاي راشد:

«يك امام حسين عليه السلام در وجود خود ما هست و آن، حق است و حقيقت.»

و ما بر گفته ي حكيمانه ي بالا مي افزائيم كه: «اگر ما با حق و حقيقت دروني خويش به جنگ پردازيم، در حقيقت با امام حسين عليه السلام جنگيده ايم!»

مگر نه اين بود كه ابن سعد دچار جاه طلبي شد و لشكريان او يا ترسيدند و يا به هواي پول به كربلا رفتند و يا من حيث لا يشعر سياهي لشكر ستم شدند؟ بنابراين ما اگر در زندگي، نور عواطف خويش را خاموش كنيم و بر پيروي از هواهاي نفساني خويش تن در دهيم، همان كرده ايم كه آنها كرده اند و از همان راه رفته ايم كه آنها رفته اند. و خلاصه وجود ما در هر لحظه عرصه و جولانگاه پيكار ديرپايي است كه در صحنه كربلا به نحو اتم و احسن تجلي كرد و اين ماييم كه يا با آزادي و حريت به صف حقيقت مي پيونديم و پيرو امام احرار عليه السلام مي شويم و يا با سرافكندگي و ذلت و فروكوفتن وجدان و خاموش كردن نداي حق باطن؛ به دنبال فساد و تباهي مي رويم.

زينب عليهاالسلام فرمود: يكي از لشكريان «ابن سعد» از سر ما چادر برمي داشت و گوشواره از گوشمان مي ربود و در همين حال گريه مي كرد. «مغنيه» ذيل نقل اين داستان مي نويسد: فرق اين مرد با كسي كه هر چه مي كند بر اساس منفعت طلبي است و پاي بند به دين نيست، چيست؟» به نظر ما فرقي ندارند؛ زيرا همان گونه كه در وجود آن مرد، سودجويي و سبكسري بر عقل و عاطفه اش غالب آمد، در اينجا نيز داستان از همين قرار است.

اين جريان در وجود همه ي طبقات، اعم از روحاني، اداري، بازاري، استاد، دانشجو، لشكري و كشوري، صغير و كبير...، همه و همه وجود دارد و هر كس هر روز مشاهده مي كند كه مراحلي فرارسيده است كه ميل و رغبت او به پول يا مقام يا


شهرت و يا هواهاي ديگر با درستكاري و پاكدامني او در نبرد است.

در اين لحظات حساس است كه ما بايد از انقلاب امام احرار و پيشواي فداكار كربلا و ياران پاكباز او سرمشق گيريم؛ دروغ نگوييم، تقلب نكنيم، تملق نگوييم. حكم به ناحق نكنيم، رشوه ندهيم و نگيريم، به حقوق ديگران تجاوز نكنيم و خلاصه هر چه وجدان پاك ما بدان حكم مي كند عمل كنيم. مگر نه اين است كه همه ي اين انحرافات، بر اساس سود جويي و منفعت طلبي است؟

به دنبال اين درس؛ درس ديگري است و آن اين است كه: هيچ كدام از ما در زندگي تن به پستي و ذلت ندهد و ستم نكشد و در برابر ستمكار به پا خيزد. اين جريان نيز در تمام مراحل زندگي ما به چشم مي خورد؛ در ده، بخش، در شهرستان، در مركز، در همه جا و در بين همه طبقات به مقتضاي همان انحرافي كه در گذشته از آن سخن گفتيم ظلم ها و ستم هاي كوچك و بزرگ رواج دارد.

كسي كه با روح سهل انگاري و گذشت و تسامح از حق مشروح خود چشم بپوشد و تن به قضا دهد و براي احقاق حق و دفاع از حقيقت به پا نخيزد، بر خلاف مكتب انقلاب حسيني عليه السلام گام برداشته است. اين مسأله، از محيط كوچك خانواده شروع مي شود و هر چه از خانه پا به بيرون مي گذارد، دامنه دارتر مي شود تا به جامعه ي بشري بسط مي يابد.

ستم هاي كوچك در محيطهاي خانواده و مدرسه بر اثر ستم كشي هاي مردمان فرسوده حال و سست عنصر رواج مي يابد و دامنه پيدا مي كند و وقتي در عرصه ي پهناورتري عرض اندام مي كند، به صورت روابط ظالمانه و مظلومانه ي دولت ها و امت ها و روابط استعماري و استعمار زدگي دولت هاي زورمند و ملل ضعيف درمي آيد. اين، همان زورگويي كوچك محيط خانواده و يا مدرسه و يا اداره است كه به تناسب محيط پرورش يافته و رشد كرده و به صورت استبداد و استعمارزدگي دولت هاي زورمند و ملل ضعيف درمي آيد. اين، همان زورگويي محيط كوچك است كه پرورش يافته و رشد كرده و به صورت استبداد و استعمار در آمده است.


ستم كشان و استعمار زدگان نيز همان فرسوده ها و سست عنصرهايي هستند كه در احقاق حق هاي كوچك، تسامح و گذشت داشتند و اين روحيه در آنها عجين شده تا بدين صورت در آمده است. روحيه ي تك تك افراد بي رشد بود كه كنار يكديگر قرار گرفت و به صورت اجتماعي نكبت زده و ستم كش و بينوا درآمد. درس ما از قيام امام حسين عليه السلام تنها ايستادگي در برابر ستم هاي بزرگ نيست، هر كدام از ما در محيط زندگي خصوصي خويش با ستم هاي كوچكي از ناحيه آشنايان و دوستان و يا كساني كه نسبت به ما برتري دارند، مواجهيم و اهميت نمي دهيم و سكوت مي كنيم.

درست است كه هر چه ستم افزون تر باشد، گناه ستم كشيدن نيز افزون تر است؛ ولي بايد بدين حقيقت توجه داشت كه ستم كشي هاي كوچك كه به نظر ما ارزشي ندارد نيز، از آن رو كه زيربناي كاخ بيداد و ظلم است، گناه بزرگي است كه كوچك شمرده مي شود. تا ما يكديگر را استعمار مي كنيم و به يكديگر زور مي گوييم و درصدد تضييع حقوق يكديگريم و از هم كلاهبرداري مي كنيم؛ ديگران نيز ما را استعمار مي كنند و زور مي گويند و حقوق ما را ضايع مي كنند.

درس يك فرد در محيط خود از قيام امام عليه السلام اين است كه زير بار هيچ زورگويي از هيچ مقامي نرود و در برابر حق مشروع خود ولو كوچك باشد، حرف بزند و دفاع كند. درس جامعه نيز همين است كه در خانواده ي بزرگ بشري، حق خود را از ستمگران بين المللي بگيرد و سرافراز و سربلند زندگي كند. اگر اين درس گران بها را از مكتب انقلابي حسين عليه السلام گرفتيم، قطعا به راه صلاح و رستگاري گام زده ايم. اين درسي است كه اگر ملل استعمار زده و مخصوصا كشورهاي اسلامي فراگيرند، روزگار مجد و عظمت خود را از سر خواهند گرفت. به قول مرحوم آيت الله خالصي (ره): «پنجاه ميليون مسلمان روسي و چندين ميليون مسلمان چيني بايد از حسين عليه السلام درس بگيرند» «شهادت يك ميليون مسلمان الجزايري، شرف و عزت است و آوارگي اعراب فلسطين ننگ است. مرگ الجزايري ها؛ زندگي حقيقي و زندگي


فلسطينيان، ذلت و مرگ حقيقي است.» [2] .

شعار جاودانه ي امام «ان الحيوة عقيدة و جهاد» بايد در روح همه ي ما نفوذ كند و زندگي را جز در پرتو عدل و داد و راستي و درستي و عزت و سربلندي نخواهيم. ممكن است ما اين درس را در مكتب هاي آزادي خواهي و ضد استعماري رهبران ديگر دنيا هم فراگيريم و حتي آنها كه به اصل دين، پايبند نيستند نيز بتوانند منبع الهام بخش ما براي شهامت و حريت باشند؛ ولي فرق اساسي مسأله در عنصر الهي قيام امام حسين عليه السلام است.

صدق و راستي در هر مبارزه و در هر دفاع، حقيقتي است كه بايد از آن الهام گرفت؛ ولي قيام هاي مذهبي عنصر ديگري دارند كه سطح آنها را بطور غير قابل قياسي بالا برده است و قيام امام عليه السلام، چون سراسر، داراي اين عنصر اصيل بوده است بر ساير قيام هاي مذهبي نيز چنان كه گفتيم، امتياز يافته است.

آيا اگر حقيقتي والا و بزرگ در جهان وجود داشته باشد كه مسيطر بر تمام عالم و مدبر كليه كاينات و موجودات باشد، آن گاه قيامي كه در تحليل نهايي، در جستجوي او باشد و براي به كار بستن فرمان و دستور او انجام شود؛ بسي والاتر و بالاتر از نهضتي نيست كه از اين مزيت اصيل انساني كه ابدي و لانهايت است، برخوردار نباشد؟

درست است كه مكتب خدا نشناسان نيز احيانا مردمان را در راه دفاع از حق خويش حتي براي كشته شدن آماده مي كند و اين روحيه را به درستي و حقيقت در اين مردم نيز مي توان يافت، ولي توجه به ارگانيزم روحي يك خداشناس انقلابي نشان مي دهد كه وي در آغاز و انجام، سراسر براي خدا مي كوشد و به ابديت چشم دوخته؛ از مبديي كه سراسر قدرت و نيروست، نيرو مي گيرد و خود را به مبدأ جهان وابسته مي داند و مي فهمد كه گم نمي شود و از بين نمي رود و مرگ را نابودي نمي داند و بلكه معتقد است؛ مرگ، يك مرحله ي انتقالي از اين جهان، به جهان ابدي است و خويشتن را براي ورود به جهان نور و فضيلت آماده مي كند. او در عين اينكه


در برابر ستمگر، صريح و قاطع و شكست ناپذير است، ولي دلي مالامال از شوق و محبت و شور و نشاط دارد و اينها مزاياي عجيبي است كه خدانشناس انقلابي فاقد آن است.

ممكن است، نترسيدن از مرگ را در هر يك از مكتب هاي انقلابي جهان فراگيريم؛ ولي تا مقهور هيجان و عصبانيت و خشونت نشويم و به اصطلاح روي يك دنده نيفتيم و در واقع به خودمان تلقين نكنيم، آمادگي نخواهيم داشت و در اين صورت نيز مرگ براي ما «لذت بخش» نخواهد بود. اين مزيت مكتب هاي مذهبي است كه معتقدين به آن در راه عاليترين ايده اي كه ممكن است يك فرد بشر داشته باشد يعني «خدا» و «حيات جاودان»، جان مي دهند.

بحث از اينكه آيا اين ايده، مقرون به صواب است يا خير، مطلبي جداگانه و اصولي است؛ ولي منكرين خدا نمي توانند انكار كنند كه در هر صورت، خدا پرستان، بر اساسي روشن تر و نشاط آميزتر و با روح بلندتر و سبكبال تر به استقبال مرگ مي روند و اين همان آييني است كه انقلاب كربلا و رهبر آزادي بخش آن، حسين بن علي عليه السلام مردم جهان را بدان فرامي خواند و طرح جديدي است كه فرا راه جويندگان حقيقت و رزمندگان سربلند گيتي قرار مي دهد.

براي انقلابيون خداشناس و خدانشناس، در قيام الهي امام حسين عليه السلام، درس ديگري وجود دارد و آن، پيروي از نقشه و تاكتيك صحيح و ارزيابي كليه جهات قضاياست. ما از قيام امام حسين عليه السلام اين نكته را فرامي گيريم كه اقدام و قيامي كه براي برقراري عدل و داد، و بر ضد استبداد و ستم و براساس انگيزه ي حق جويي و آزادگي به وقوع مي پيوندد، در صورتي به هدف مي رسد كه از رويه و نقشه صحيح برخوردار باشد.

اگر خواننده ي هوشمند ما آنچه را كه اجمالا در اين كتاب مطالعه كرده، با مطالعات بيشتري از متن جريان كربلا تكميل كند، خواهد دانست كه تمام آنچه امام حسين عليه السلام عمل كرد، با فكر و تدبير قبلي بوده است... في المثل او مي توانست همان


شب اول كه مسأله بيعت با او مطرح شد، صريحا و با تندي از بيعت سر باز زند و به دعوا و جدال پردازد و همانجا دستگير و زنداني يا حتي كشته شود؛ ولي او مقهور احساسات تند و افكار خام نبود.

او مي خواست با توجه به اوضاع زمان و شخصيت خويش و استفاده ي از هر راه احتمالي و دست زدن به هر اقدام صحيح سياسي، يا اوضاع را قبضه كند و يا اگر شكست مي خورد، خونش به هدر نرود و موج عظيمي در جهان اسلام به وجود آورد. حركت او از مدينه كه موجب شور و هيجان و گفتگوهاي فراوان مردم شد، حركت او از مكه در موقع حج كه در بين كليه حجاج با تعجب فراوان تلقي شد، نامه هاي او به كوفه و بصره و اعزام نماينده به كوفه، و گفتارهاي بين راه او، همگي از يك نقشه حساب شده حكايت مي كند و علاوه بر اينها، برداشتن اهل و عيال و ماجراي اسارت پس از شهادت، كه دامنه قيام را توسعه ي فراوان بخشيد، آموزنده ي اين حقيقت است كه مردمان انقلابي و آنان كه مي خواهند به مقتضاي حريت و آزادگي دست به انقلابي زنند و بر ضد يك رژيم خاين و مستبد به قيام پردازند، بايستي از راه صحيح وارد شوند و كارهاي خود را با شرايط موجود منطبق سازند. و از آن رو كه زمان و مكان، نقش اساسي را در تعيين نوع تاكتيك و نقشه، بازي مي كند. بنابراين، شرط اول دست زدن به انقلاب، دريافت روح زمان و توجه به شرايط محيط است و اين نكته، حقيقت ديگري به دنبال دارد و آن اين است كه يك قيام ديرپا و پر دامنه، بايد به همراهي افراد فداكار و دست از جان شسته صورت گيرد.

اگر تمامي افرادي كه با يك رهبر انقلابي همكاري نزديك دارند، از خلوص و صميميت برخوردار بودند و اگر وارثين و بازماندگان يك انقلاب، همان ايده و عقيده و همان اخلاص و صميميت را داشتند كه رهبر از دست رفته و ياران او داشته اند و از جان و دل در تعقيب هدف او كوشيدند و به تبليغات صحيح پرداختند، انقلاب به نتيجه مي رسد؛ ولي اگر اغراض نهضت كنندگان با يكديگر فرق داشت و ايده هاي گوناگون، جمعيتي را موقتا به هم پيوند داد، انقلاب نضج نمي گيرد و به ثمر نمي رسد.


شما فكر كرده ايد كه عظمت روحيه ي ياران دلير و مخلص امام حسين عليه السلام و شجاعت و حريت بازماندگان او در تبيين هدف قيام او، چه نقش اساسي اي را بر عهده داشت؟ مسلما اگر اينها همه نبود، امام عليه السلام در هدف خويش كامياب نمي شد.

تذكر اين نكته نيز ضروري است كه: دانشمندان امروز جهان؛ به مسأله حس و تجربه و آزمايش، عقيده ي فراوان دارند و اين مسأله را اساس دريافت حقيقت و شناخت واقعيت مي دانند.

جريان پر شور كربلا و اثرات جاويدان اين قيام، از ديدگاه دانشمندان تجربي و افكاري كه خيره ي آزمايش و شهود است، نيز بسيار آموزنده و عبرت انگيز است.

انقلاب كربلا، به عنوان آزمايشي است كه در صحنه ي تاريخ بشري، پيشروي حق و شكست باطل را بطور روشن مجسم كرد و كدام تجربه و آزمايش و حس و شهود از آن بالاتر كه عظمت امام عليه السلام و ايستگاه عظيم او، از نيروهاي محركه چرخ تاريخ اسلام شد و توانست فرياد حق طلبي و عدالت خواهي را از ميان امواج تيره ي ظلم و ستم، به گوش جهانيان برساند. آيا طرفداران حس و تجربه، ماجراي كربلا را درس آموزنده اي براي دريافت حقيقت نمي دانند؟

ما كه داستان انحصاري قيام امام شهيدان عليه السلام را براي جهان امروز، به عنوان يك مكتب جديد انقلاب مي شناسيم و به وجود آورنده ي اين نهضت تاريخي را «حماسه ي تاريخ» مي ناميم، به اين نكته توجه داريم كه افكاري در جهان وجود دارد كه در اساس، با ايده عقيده ي امام حسين عليه السلام موافق نيستند و تنها او را از نظر آزادگي و حريت و مبارزه با استبداد مي ستايند.

با توجه باين نكته است كه ما معتقديم: حتي آن دسته از مردم جهان كه داراي چنين افكاري هستند، مي توانند با مقياس هاي خودشان ماجراي كربلا را بررسي كنند و به سراپرده ي حقيقت راه يابند.

براي تكميل اين بحث سطور ذيل را از قول راشد و علايلي نقل مي كنيم:


آقاي راشد مي گويد:

«منشأ تمام فضايل، حس احترام ذات و مناعت طبع است كه آدمي خويشتن را محترم شمارد و به كارهايي كه مخالف شأن و يا عقيده و دينش باشد تن در ندهد. اين حس، باعث شرافت آدمي است و فضايلي به بار مي آورد. آدمي زاد مي تواند بسيار قوي باشد كه هيچ يك از پيشامدها وي را از پا در نياورد.

تمايلات نفساني انسان و ترس او از گم شدن يا كم شدن، اگر آن تمايلات در آدمي مسدود شد، مظاهر بهجت زا يا وحشت افزاي جهان در او اثر نمي گذارد و يكي از آرزوهاي انسان، قدرت است، بر اثر توجه به خدا، شخص، خود را قوي خواهد ديد و بي نياز از خلق.»

علايلي در اين زمينه مي نويسد:

«حسين، نگهبان ما و تا آخرين نفس در فكر شرافت ما بود. به ما ياد داد كه چگونه بايد براي هدف ديني كار كرد. زعيم ديني بايد اراده ي ثابت داشته باشد و هرگز نرم نشود و تسليم باطل نگردد. امام عليه السلام، خودشناسي را به ما ياد داد كه چگونه ذاتيت خود را بشناسيم و به جز خود به هيچ كس اعتنا نداشته باشيم و اين نه انانيت و خود خواهي است. كسي كه استقلال خود را نفهمد، وجود خود را نفهميده، خودشناسي همراه كرامت است چون با وجدان آميخته، خدمت به مصالح عامه را از حسين عليه السلام آموختيم. درس حسين عليه السلام اين است كه دفاع از مقصد ممكن نيست جز آنكه مقصد، جزء روح و جان شخص مدافع گردد و معلوم است كه چقدر سخت است. او صورت يك پيشواي جنگ آور است كه هرگز از ميدان برنگشت. حسين عليه السلام به ما آموخت كه چگونه مبادي را گردن نهيم و حراست كنيم و آموخت چگونه عقيده را تقديس و از آن دفاع كنيم؛ به ما آموخت چگونه بميريم و چگونه با كرامت عقيده زندگي كنيم.» [3] .


پاورقي

[1] اين نگارش، نمايشگاه زمان نگارش کتاب است: 1344.

[2] و شما هر رديف ديگري خواستيد بر جمله‏ي بالا عطف کنيد! - ظمنا آمار مربوط به سال نگارش کتاب است.

[3] تاريخ الحسين، ص 304.