بازگشت

روحيه ي امت و مبارزات پراكنده


در فصل گذشته تابلوي كوچكي از حكومت بيست ساله ي معاويه، جلوي چشم ما قرار گرفت. اين تابلوي ناقص، تنها خطوط اصلي استبداد و ديكتاتوري، سياست بازي و حيله گري او را ترسيم كرد. گفتيم كه سواد جمعيت در زمان او، و مخصوصا پس از شهادت امام حسن عليه السلام، به ضعف گراييد و امت دچار خفقان و نوميدي شد.

يأس و نا اميدي توده ي افراد با هدف و با ايمان و روشن بينان آزاده اي را كه در گوشه و كنار مملكت بودند، بسختي ناراحت مي كرد و اين عده، بطور پراكنده در فكر مبارزه و تبليغات مخالف مي افتادند. اين مبارزات پراكنده، معاويه را جري تر مي كرد و با استفاده ي از خود باختگي جامعه، مخالفين را كه متشكل نبوده و هسته ي مركزي و تشكيلاتي نداشتند، بشدت مي كوبيد.

اين مبارزات،، از اوان خلافت بلا منازع او كه پس از صلح امام حسن عليه السلام پا برجا شد، شروع شد و همچنان تا پايان زندگي او ادامه داشت. و اكنون چند نمونه از روحيات مردم دوران او را برمي شماريم:

- وقتي معاويه در كوفه مي خواست از مردم بيعت گيرد، هر كه وارد مي شد، مي گفت: «من كراهت دارم با تو بيعت كنم.» معاويه مي گفت: «خدا در آنچه شما نمي پسنديد خير زيادي قرار داده است.» و پس از آنكه بيعت تمام شد «قيس بن


سعد بن عباده» كه از بزرگان قوم بود گفت:

«مردم شما شر را به جاي خير برگزيديد و عزت خود را به ذلت و ايمان را به كفر تبديل كرديد. بعد از ولايت اميرالمومنين كه آقاي مسلمين و پسر عم رسول خدا صلي الله عليه و آله بود فرزند آزاد شده ي پيغمبر صلي الله عليه و آله، سرپرست شما شد. خدا شما را به زمين برد و از خود براند چگونه جهالتي كرديد؟»

- وقتي وجوه مردم پيش معاويه نشسته بودند، «احنف بن قيس» هم حاضر بود، مردي از اهل شام آمد و خطبه اي خواند و علي عليه السلام را سب كرد.

احنف گفت: «معاويه! اگر اين شخص مي دانست تو از دشنام به رسولان خدا هم خوشنود مي شوي، آنان را نيز دشنام مي داد، از خدا بترس و دست از علي عليه السلام بردار.»

معاويه گفت: «احنف! چشم بر خار نهادي و بي رويه سخن گفتي، بايد به منبر بروي و علي عليه السلام را سب كني.»

وي گفت: «اگر به منبر بروم به انصاف سخن مي گويم.»

گفت: «چه ميكني؟»

احنف گفت: «مي روم حمد و ثناي الهي را به جا مي آورم و بر پيغمبر صلي الله عليه و آله او درود مي فرستم و مي گويم: مردم! معاويه به من امر كرده كه علي عليه السلام را لعنت كنم، آگاه باشيد علي عليه السلام و معاويه با هم اختلاف كردند و با هم جنگيدند و يكديگر را ياغي خواندند. خدايا آن كه بر ديگري ظلم كرده و دار و دسته اي كه به ديگران ستم كرده، لعنت كن.» معاويه گفت: «معذورت داشتم.»

- در سفري كه معاويه به حج مي رفت يكي از زن هاي با شخصيت را به نام «دارميه كناني» احضار كرد و بدو گفت مي داني چرا احضارت كردم؟ مي خواهم بپرسم چرا علي عليه السلام را دوست و مرا دشمن داري؟

- معذورم دار.

- نمي شود.

- علي عليه السلام را از آن رو كه نسبت به رعيت عادل بود و دارايي را بالسويه تقسيم


مي كرد و دوستدار بيچارگان بود دوست دارم و تو را بدان جهت كه با آن كسي كه لايق تر از تو بود، به جنگ پرداختي و شق عصاي مسلمين كردي و از روي ظلم و هوا و هوس قضاوت كردي، دشمن دارم.

- لذا شكمت باد كرده! (دارميه شكمش بزرگ بود)

- اين ضرب المثل درباره ي مادر تو هند است.

- علي عليه السلام را چگونه يافتي؟

- اين پادشاهي اي كه تو را فريفت و اين نعمت كه تو را مشغول داشت، او را نفريفت و مشغول نكرد.

- گفتار او را شنيده اي؟

- آري. دلها را جلا مي داد.

- راست گفتي، حاجتي داري؟

- صد شتر سرخ مو مي خواهم.

- «فتي و لا كمالك» [1] ، مي خواهي با آن چه كني؟

- كودكان را با شير آنها غذا مي دهم و بزرگان را بدان زنده نگه مي دارم. با آن كسب مكارم مي كنم و بين خانواده ها صلح مي دهم.

معاويه درخواستي او را داد و گفت:

- اگر علي عليه السلام زنده بود به تو هيچ نمي داد.

- آري حتي يك مو از اموال مسلمان ها به كسي نمي داد.

از اين داستان، عمق مبارزات پراكنده و روحيه ي حاد طرفدارن علي عليه السلام و مخالفين معاويه و همچنين شجاعت و صلابت زن و مرد آنها معلوم مي شود.

- «حجر بن عدي» از مبارزين سر سخت و فداكار و دشمن معروف معاويه بود. وي كه در عراق به سر مي برد، روزي به زياد اعتراض تندي كرد و او طبق دستور معاويه، وي را با يازده تن ديگر از كوفه به شام فرستاد، به شام نرسيده چند مأمور از


طرف معاويه جلو آنها آمده و او را تكليف به سب علي عليه السلام كردند. او كه امتناع كرد با 5 تن ديگر كشته شدند و شش تن، رهايي يافتند.

خبر مرگ حجر، انقلابي به وجود آورد و افكار را تكان داد. عايشه در اين زمينه گفت:

«به خدا حجر براي عرب عزت و سربلندي و دانايي بود.»

فرماندار خراسان كه «ربيع بن زياد» نام داشت بعد از نماز به منبر رفت و گفت:

«در اسلام حادثه اي رخ داده كه بعد از وفات پيغمبر صلي الله عليه و آله، نظير آن سابقه نداشته است. خبر رسيده كه معاويه، حجر و ياران او را كشته. اگر مسلمين غيرت دارند بايد به راه افتند و جنبش كنند.» [2] .

چنانكه در فصل گذشته خوانديم، بعد از شهادت امام مجتبي عليه السلام، كار سختگيري بيشتر شد و معاويه مبارزه را بر محور نام علي عليه السلام و دوستان او شروع كرد و طبعا شيعيان هم بر همين محور با او به مبارزه مي پرداختند. اينكه معاويه لبه ي تيز تبليغات خود را متوجه علي عليه السلام كرد، از يك عقده ي روحي شديد حكايت دارد. اين عقده معلول ضرباتي است كه از قاطعيت فراموش ناشدني علي بن ابي طالب عليه السلام، بر روح معاويه وارد آمد و تا آخر عمر فراموش نكرد.

علاوه، دشمني سابقه دار خانوادگي كه با خاندان بني هاشم داشت، در اينجا بروز كرد و در هر صورت، وي بدين ترتيب مسير مبارزه را در افكار عوض كرد و لذا ديده مي شود كه در مبارزات پراكنده ي مردم بيشتر مسأله رسم علي عليه السلام و فضايل علي عليه السلام مطرح است و كمتر از خراب كاري ها و فساد و تباهي دستگاه حاكمه سخن مي گويند.

البته روشن بينان و مردمان فهميده از قبيل «حجر بن عدي» علاوه بر دفاع از شخص علي بن ابي طالب عليه السلام، ايده ي او را نيز فراموش نكرده بودند و از آن نيز دفاع مي كردند. حجر كه هميشه در كوفه با مغيره دعوا داشت، يك روز پاي منبر مغيره


گفت به جاي بدگويي از علي عليه السلام با مردم به عدالت رفتار كن و حقوق وا پس مانده ي مردم را بده. [3] .

آنچه گذشت مربوط به روحيه ي مردم مبارز طرفدار علي عليه السلام و مبارزات پراكنده ي آنان بود و اينك براي آنكه به روحيه ي ديگران نيز آشنا شويم خوبست به دو داستان ذيل توجه كنيم:

- «معاويه در سفر مكه به سعد بن ابي وقاص بطور سري گفت: چرا علي را لعنت نمي كني؟ سعد سخت برآشفت و به او گفت: مرا به پنهاني نشانده اي و علي را سلب مي كني؟ اگر من يكي از خصال علي عليه السلام را داشتم، بهتر از هر چيزي بود كه آفتاب بر آن سايه مي افكند. من ديگر در اين خانه نمي آيم... وي خشمگين و ناراحت، معاويه را ترك گفت.» [4] .

- «مطرف پسر مغيرة بن شعبه مي گويد: يك شب پدرم اندوهناك به خانه آمد و شام نخورد. به او گفتم:

-: چرا چنيني؟

-: از پيش كافرترين و خبيث ترين مردم آمده ام.

-: چه شده؟

-: در خلوت به معاويه گفتم: سنت زياد شده، خوبست به بني هاشم - كه اكنون ديگر چيزي ندارند كه از آنها بترسي - احسان وصله ي رحم كني. اين، براي تو مي ماند. معاويه به من گفت:

هيهات! چه ذكر خيري مي ماند؟ ابوبكر و عمر چقدر فعاليت كردند؟ اينك كسي اسم آنها را مي برد؟ ولي هر روز پنج مرتبه براي پسر «ابي كبشه» فرياد مي زنند: «اشهد ان محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله.»! [5] .


آماري كه جنايات معاويه را از نظر كشتار عمومي نشان مي دهد، حاكي از آن است كه امت ستم كشيده اي كه با خودكامگي ها و اقدامات ضد اسلامي معاويه مخالف بودند؛ در دوران سياه حكومت او ساكت نبودند. وگرنه، اين همه در گوشه و كنار مملكت، مردم، كشته نمي شدند. يك دقت نشان مي دهد كه روحيه ي عمومي مردم، از دستگاه اموي ناراضي بوده، ولي همان گونه كه در همه ادوار چنين بوده، تنها يك عده، شهامت آن را پيدا مي كردند كه نارضايتي عمومي را مجسم كنند و در اين راه جان دهند. ولي روحيه ي مردم در مسأله ولايت عهدي يزيد، بيشتر ظاهر و مبارزات آنان، تشكل يافته تر شد. و همان گونه كه اشاره شد علت اين بود كه در اين مسأله علاوه بر مخالفين اصولي و با هدف، عده ي ديگري هم كه خود طمع خلافت در سر داشتند به مخالفت برخاستند. اين مخالفت ها به طوري كه خوانديم علني و احيانا حاد و تند بوده؛ ولي معاويه با استفاده از روح عمومي اجتماعات، با تهديد و تطميع، مطلب را تمام كرد. عده اي ساكت شدند و ديگران هم به صف موافقين پيوستند.

اين بود فشرده اي از سيماي نيم قرن پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله. اكنون لازم است چهره ي سياسي امام در قبال اوضاع نيم قرن گذشته تماشا كنيم و اصطكاك اجتناب ناپذير او را با حصول نيم قرن انحراف و ظلم از نظر بگذرانيم.



پاورقي

[1] مثل معرفي است و در مورد اشخاص جوانمرد و بلند نظر. يعني فلاني جوانمرد است ولي نه مانند مالک. (مالک بن نويره که ضرب المثل جوانمردي بود).

[2] الامام علي (ع)، ج 4، ص 828.

[3] همان منابع.

[4] الامام علي (ع)، ج 4، ص 810.

[5] الامام علي، ص 779.