بازگشت

عبدالله بن عمر


عبدالله، فرزند عمر خطاب، خليفه ي دوم است. [1] او در سال سوم بعثت به دنيا آمد. [2] .

عبدالله از كودكي تند مزاج و بداخلاق بود [3] و در زندگي و خوردن و پوشيدن، خويي اشرافي داشت [4] عمر او را در اداره ي حكومت پس از خود، ناتوان مي شمرد [5] ابن عمر، از پيامبر روايات بسياري را نقل كرده است و در اين راستا نيز فتاواي زيادي از او نقل شده است كه در اين دو زمينه، خطاهاي فاحش بسياري از او وجود دارد. [6] ابن عمر،


بعد از عثمان از بيعت با اميرمؤمنان عليه السلام سرپيچي كرد [7] و چون امام او را براي بيعت احضار كرد، گفت: من بيعت نمي كنم تا آن كه همه ي مردم با تو بيعت كنند [8] سرپيچي ابن عمر همچنان ادامه يافت و حتي او روزي نزد اميرمؤمنان عليه السلام آمد و ايشان را نصيحت كرد كه تن به شورا دهد كه امام پاسخ دندان شكني به او داد [9] .

ياري نكردن حق و خوار نكردن باطل، دو ويژگي منفي او در نگاه اميرمؤمنان عليه السلام بود؛ [10] گرچه مورخان مدعي اند كه ابن عمر در اواخر عمرش از اين كه با علي عليه السلام در جنگ با ستم كاران (صفين) حضور نداشته است، متأسف بود. [11] عبدالله بن عمر، خلافت معاويه را به رسميت شناخت و با وي بيعت كرد [12] و در آن هنگام كه معاويه براي يزيد بيعت مي ستاند، ابن عمر به گروه مخالفان پيوست؛ اما معاويه از او بيم ناك نبود و به وفاداري او در آينده ايمان داشت [13] و در اين باره به فرزندش چنين گفت:

عبدالله بن عمر گرچه از بيعت امتناع ورزيد، ولي او با توست؛ قدرش را بدان او را از خود مران. [14] .

در آغاز خلافت يزيد و پس از حركت امام حسين عليه السلام به سمت مكه،


ابن عمر براي ترغيب آن حضرت به بيعت با يزيد، سه ديدار با امام داشت [15] او در مكه نزد ايشان رفت و گفت:

از دشمني ديرين اين خاندان با خود آگاهي داري؛ مردم به او (يزيد) روي آورده اند و درهم و دينار در دست اوست؛ در صورت مخالفت با او كشته مي شوي و گروهي از مسلمانان نيز قرباني مي گردند. من از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه فرمود:

حسين كشته خواهد شد و اگر مردم دست از ياري او بردارند، به خواري و ذلت ابدي مبتلا خواهند شد.

پيشنهاد من اين است كه مانند همه ي مردم ره صلح پيش گيري! [16] .

امام در پاسخ پيشنهاد عبدالله بن عمر چنين فرمود:

ابو عبدالرحمان! آيا من با يزيد بعيت كنم و به صلح با او تن دهم؟ آيا نمي داني پستي دنيا به اندازه اي است كه سر يحيي، پسر زكريا به زناكاري از زناكاران بني اسرائيل هديه داده مي شود. مگر نمي داني كه بني اسرائيل بين طلوع فجر تا طلوع سپيده ي خورشيد، هفتاد پيامبر را به قتل رسانده و سپس در حل كار خويش مي نشستند و به خريد و فروش مي پرداختند. گويا كه هيچ جنايتي را مرتكب نشده اند. پروردگار تعجيل نفرمود و مدتي به آنان ملهت داد و سپس دست انتقام اهلي با شديدترين وجه، گريبان آنان را گرفت و به سزاي اعمالشان رساند. اتق الله يا ابا عبدالرحمن و لا تدعن نصرتي؛


ابا عبدالرحمن! از خدا بترس و از ياري ام دست برندار.... [17] .

ابن عمر، دعوت حجت خدا رد كرد و راهي مدينه شد و پس از شهادت امام حسين عليه السلام نامه اي به يزيد نوشت و ضمن پذيرش خلافتش، با وي بيعت كرد. [18] .

او به وسيله ي وليد - حاكم مدينه - با يزيد بيعت نمود. [19] .

در جريان شورش مردم مدينه، او ضمن نكوهش پيمان شكني مردم، خطاب به خاندان خويش گفت:

اگر بدانم هر يك از شما دست بيعت با يزيد برداشته و از مخالفان او حمايت كرده ايد، رابطه ي من با او قطع خواهد شد. [20] .

در زمان خلافت عبدالملك مروان و پس از ورود حجاج بن يوسف به مدينه، عبدالله بن عمر شبانه نزد حجاج رفت تا به وسيله ي او با عبدالملك بيعت نمايد. او در توجيه شتاب خود، اين سخن رسول خدا صلي الله عليه و آله را يادآور شد: هر كس بميرد و پيشوايي نداشته باشد، به مرگ مردان جاهلي مرده است.

و بعد گفت: مي ترسم شب را بدون امام به صبح برسانم. گويند كه حجاج براي تحقير ابن عمر، پاي خود را از فراش بيرون كرد و گفت: براي بيعت دست خود را بر روي پايم بگذار! [21] ابن عمر در نماز به


حجاج اقتدا كرد و حتي از اقتدا به نجدة بن عامر كه از خوارج بود، ابا نداشت و در نماز به او نيز اقتدا كرد [22] كه اين امر نشان گر اوج ذلت اوست. عبدالله بن عمر در اواخر حيات خود، بينايي اش را از دست داد و در سن 87 سالگي در مكه از دنيا رفت. [23] .


پاورقي

[1] تهذيب الکمال، ج 15، ص 332.

[2] الاصابه، ج 2، ص 338.

[3] شرح نهج‏البلاغه، ج 4، ص 9.

[4] وکان يأکل الدجاج و لفراخ و الخبيص، و يلبس المطرف الخز ثمنه خمسمائة الدرهم، (سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 239 و 212).

[5] تاريخ الامم و الملوک، ج 4، ص 227.

[6] ر.ک: الغدير، ج 10، ص 58 - 37 (اخبار ابن‏عمر و نوادره)؛ الامام الحسين عليه‏السلام في مکة المکرمة ص 291 - 289.

[7] مروج الذهب، ج 3، ص 15.

[8] شرح نهج‏البلاغه، ج 4، ص 9.

[9] همان، ص 10.

[10] نهج‏البلاغه، قصار الحکم 262.

[11] الاستيعاب، ج 3، ص 342.

[12] تاريخ الامم و الملوک، ج 5، ص 58.

[13] فاما عبدالله بن عمر، فرجل قد وقذته العباده و اذا لم يبق احد غيره بايعک. (وقعة الطف، ص 69).

[14] بحارالانوار، ج 44، ص 311.

[15] ابن‏عساکر، ترجمة الامام الحسين، ص 200.

[16] خوارزمي، مقتل الحسين، ج 1، ص 190 و 191؛ سخنان حسين بن علي عليه‏السلام، ص 42.

[17] اللهوف، ص 32.

[18] فتح الباري، ج 13، ص 59.

[19] مروج الذهب، ح 2، ص 316.

[20] صحيح البخاري، ص 1418 و 1419، ح 7111.

[21] شرح نهج‏البلاغه، ج 13، ص 242؛ قاموس الرجال، ج 6، ص 541.

[22] ابن‏سعد، الطبقات الکبري، ج 4،ص 149؛ ابن حزم، المحلي، ج 4، ص 213.

[23] الاصابه، ج 2، ص 338؛ الطبقات الکبري، ج 4، ص 138 -105.