بازگشت

احنف بن قيس تميمي


نامش ضحاك يا صخر بود كه به احنف اشتهار داشت [1] او در دوران پيامبر اسلام به دنيا آمد؛ گرچه آن حضرت را نديد. او از اشراف تميمي بصره بود و به هنگام درخواست عايشه براي جنگ با اميرمؤمنان عليه السلام،


از اجابت اين خواست سرباز زد و گفت:

من هرگز با علي عليه السلام كه پسر عم و داماد اوست، جنگ نخواهم كرد. [2] .

او چون به نزد اميرمؤمنان عليه السلام رفت، حضرت از شيوه ي برخورد او در جنگ جمل پرسيد كه آيا «با ما موافقت داري يا نه؟» احنف در پاسخ دو كار پيشنهاد كرد و گفت: اگر مي خواهي با دويست نفر مرد ورزيده در خدمت و موافقت تو باشم و اگر مي خواهي شش هزار مرد شمشير زن از تو دفع كنم. حضرت از او كار دوم را خواست. [3] .

شيوه برخورد احنف با اميرمؤمنان عليه السلام شفاف نبود. او از شايعه اي خبر داد كه «دراقوال اهل بصره چنين است كه اگر علي عليه السلام بر ما ظفر يابد، مردان ما را بكشد و عيال و اطفال ما را برده گيرد» كه امام در پاسخ به او فرمود: «هرگز از من اين كار نيايد». [4] .

احنف بن قيس گر چه در صفين در سپاه اميرمؤمنان عليه السلام بود، اما اين سخن از وي ثبت شد است كه «عرب به هلاكت رسيد». [5] .

وي پس از خوانده شدن نامه معاويه براي مردم بصره و تشويق آنها بري جنگ با اميرمؤمنان عليه السلام به صف بندي جبهه ي حق و باطل توجهي نكرد و با بيان ضرب المثلي چنين گفت «كاري به كارشان ندارم». [6] .


به گفته ي ابن اعثم كوفي، معاويه چون نظر بزرگان قبايل عرب را درباره ي ولايت عهدي يزيد جويا شد، احنف بن قيس نيز به عنوان بزرگ بصره در پاسخ چنين گفت:

تو به احوال يزيد و مداخل و مخارج او از ما عالم تري و او را بهتر از ما مي شناسي؛ اگر مي داني كه تيمار خلافت چنانچه متضمن رضاي خداي تعالي است و فراغت امت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله باشد،... دركار او با هيچ كس مشورت مكن و خلافت بدو ده و اگر داني كه بدين كار چنان كه بايد قيام نتواند نمود، دنيا را بدو مده و خود را در عذاب آن جهان مينداز و بر ما بيش از گفتن سمعا و طاعة نباشد. معاويه از اين سخن احنف بسيار خرسند شد. [7] .

امام حسين عليه السلام به هنگام اقامت در مكه و پيش از حركت به سمت عراق، به رؤساي پنج گانه ي بصره و برخي از بزرگان شهر، مانند احنف بن قيس نامه اي ارسال داشت و ايشان را به بيعت خويش خواند و فرمود:

شما را به عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر مي خوانم؛ زيرا سنت پيامبر از بين رفته و بدعت در دين ايجاد شده است.اگر به سخن من گوش فرادهيد و دستور مرا اجرا نماييد شا را به راه رشد و سعادت هدايت خواهم كرد. [8] .

احنف نامه امام حسين عليه السلام را پنهان داشت و سپس در مرقومه اي


كوتاه، امام را به صبر توصيه كرد [9] او مردم را از جنگ بر حذر داشت [10] و به اطرافيان خود چنين گفت:

ما خاندان ابوالحسن (اميرمؤمنان) را بارها آزموده ايم؛ در آنان نه حكومت بر ولايتي و نه مالي براي اندوختن است و در جنگ نيز اهل كيد و تزوير نيستند. [11]

احنف بن قيس دوست عبدالله بن زبير بود و در قتل مختار به او كمك كرد او به سال 67 ق. هجري در كوفه مرد. [12] .


پاورقي

[1] سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 119.

[2] الفتوح، ص 412.

[3] همان، ص 417.

[4] همان.

[5] وقعة الطف، ص 378.

[6] اما انا فلانافة لي في هذا و لا جمل. (الغارات، ص 263).

[7] الفتوح، ص 795.

[8] وقعة الطف، ص 107؛ ابصار العين، ص 95.

[9] مثيرالاحزان، ص 27.

[10] همان، ص 28.

[11] قاموس الرجال، ج 1، ص 691.

[12] سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 122؛ قاموس الرجال، ج 1، ص 691؛ الامام الحسين عليه‏السلام في مکة المکرمه، ج 2، ص 32.