بازگشت

زهير بن قين بجلي


او مردي دلير و در ميان قوم خويش بسيار والامرتبه بود و در كوفه اقامت داشت. درباره ي پيشينه ي اجتماعي زهير، گفته اند كه او پيرو عثمان بن عفان بود [1] .

او در سال شصت به همراه خانواده ي خويش به حج رفت و در بازگشت، او به گونه اي حركت مي كرد كه با كاروان امام تلاقي نكند تا آن كه در مسير كوفه با هم وارد منزل گاهي شدند و زهير به ناچار در گوشه اي از كاروان سرا خيمه ي خود را افراشت. در آن مكان، امام فردي را نزد زهير فرستاد تا او را براي ملاقات دعوت كند. زهير از اين دعوت ناخرسند گشت؛ اما دلهم، همسر زهير او را تشويق كرد و آن گاه زهير به خيمه ي امام آمد و پس از بازگشت با چهره اي فراخ خانواده ي خود را آزاد گذاشت تا به موطن برگردند و خود به ياران امام حسين عليه السلام پيوست. [2] .

وقتي حر راه را بر امام حسين عليه السلام بست، امام براي اصحاب سخناني


ايراد كرد و فرجام اين سفر را بر همگان بيان داشت. زهير پس از سخنان حضرت، در جمع ساير اصحاب گفت:

اي پسر رسول خدا، سخنت را شنيدم؛ به خدا سوگند! اگر به فرض، زندگي دنياي ما ابدي و هميشگي بود و كمك به تو مستلزم جدايي از آن بود، همراهي با تو را با زندگي دائمي دنيوي ترجيح مي داديم.

امام پس از سخنان زهير، برايش دعا كرد. [3] با رسيدن پيك ابن زياد و افزايش محدوديت توسط حر، زهير از امام درخواست جنگ با نيروهاي حر را كرد و گفت: بگذار با اين قوم جنگ كنيم كه ما را با اين قوم، جنگ كردن، آسان تر از آن باشد كه با لشكري كه بعد از اين آيد. حضرت اين درخواست را نپذيرفت و فرمود:

من به جنگ ابتدا نخواهم كرد؛ اگر ايشان به جنگ ابتدا كنند، آن گاه به دفع ايشان برمي خيزيم. [4] .

عصر روز تاسوعا، چون دشمن آماده ي يورش و جنگ گرديد، زهير و حبيب با دشمن سخن گفتند و آنان را نصيحت كردند. زهير پس از سخن گفتن حبيب با عزره بن قيس، رو به عزره كرد و او را از ياري گمراهاني كه به كشتن نفوس پاك رو آورده اند، برحذر داشت. عزره با تعجب از موضع حمايتي زهير از امام حسين عليه السلام پرسيد:

زهير! تو در نزد ما جزو پيروان اهل بيت نبوده اي، تو عثماني بودي. زهير در پاسخ گفت: مگر نه اين است كه شما با موضع گيري فعلي ام


فهميدي كه من از پيروان اهل بيت هستم. به خدا سوگند! من هرگز براي حسين نامه ننوشته ام و هيچ گاه فرستاده اي را به سوي او نفرستاده ام و به او وعده ي ياري نداده ام؛ ولي شما نامه نوشتيد؛ اما مسير راه، من و او را به هم رسانيده است. وقتي حسين عليه السلام را ديدم، به ياد رسول خدا صلي الله عليه و آله و موقعيت حسين عليه السلام نزد او افتادم و فهميدم او به طرف دشمنانش يعني شماها مي آيد؛ لذا عاقلانه ديدم كه او را ياري كنم و در حزب او باشم و جانم را پاي جان او قرار دهم تا بدين وسيله، حق خدا و رسولش صلي الله عليه و آله را كه شما ضايع كرده ايد، مراعات كرده باشم. [5] .

در شب عاشورا، چون امام بيعت را برداشت و از ياران خواست كه سرزمين كربلا را ترك كنند، زهير پس از مردان بني هاشم و برخي از اصحاب لب به سخن گشود و گفت:

به خدا سوگند! دوست دارم كه كشته مي شدم و سپس زنده مي گشتم و هزار بار اين جريان تكرار مي شد و اين همه كشته شدن، مرگ را از تو و جوانانت دفع مي كرد. [6] .

در زيارت ناحيه نيز از اين سخن زهير ياد شده است؛ وقتي كه امام اجازه بازگشت به آنان داد، او به امام گفت:

هرگز از تو جدا نمي شوم. آيا فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله را در حالي كه ميان دشمن قرار گرفته، رها كنم؟ خدا هرگز مرا در چنين روزي نبيند. [7] .


روز عاشورا، امام حسين عليه السلام به صف آرايي يارانش پرداخت و زهير را بر ميمنه و جناح راست گمارد. [8] .

زهير در يك اقدام زيبا به ميدان آمد و به نصحيت كوفيان پرداخت. او سخنانش را با اين كلام ادامه داد: ما شما را به ياري خانواده ي رسول خدا صلي الله عليه و آله و ترك كمك به طاغي زمان و ابن زياد دعوت مي كنيم؛ زيرا از اينان، جز بدي عايد شما نمي شود.

زهير، به افشاي زشتي رفتار امويان و يزيد و ابن زياد پرداخت؛ اما دشمن بر كشتن امام پاي فشردند و شمر نيز تيري به سمت او پرتاب كرد. زهير به ارشاد آنان ادامه داد تا آن كه فردي از سوي امام آمد و به زهير گفت: «زهير! همانا اما تو را مي خواهد و مي گويد»:

به جانم سوگند! مانند مؤمن آل فرعون براي آنها خيرخواهي كردي و حق را به آنان رساندي.

آن گاه زهير از ميدان بازگشت. [9] وقتي شمر و يارانش براي آتش زدن خيمه ها يورش بردند، زهير با ده نفر از ياران خود، آنان را از خيمه ها عقب راندند. [10] .

زهير همراه حر به ميدان رفت و هر دو به دشمن تاختند تا آن كه حر به شهادت رسيد. [11] او پس از نماز خوف، مجددا به ميدان آمد و نبرد سختي كرد و اين رجز را خواند:



انا زهير و انا ابن القين

اذودهم بالسيف عن حسين




من زهيرم؛ من زاده قينم و با شمشير آنان را از حسين دور مي رانم. زهير، به دست كثير بن عبدالله و مهاجر بن اوس به شهادت رسيد.

امام بالاي سرش آمد و او را دعا كرد و قاتلانش را نفرين نمود. [12] .


پاورقي

[1] ابصار العين، ص 166.

[2] وقعة الطف، ص 161 و 162.

[3] ابصار العين، ص 166.

[4] الفتوح، ص 880.

[5] وقعة اللطف، ص 194 و 195.

[6] ابصار العين، ص 167.

[7] بحارالانوار، ج 45، ص 71.

[8] ابصار العين، ص 167.

[9] ابصار العين، ص 167؛ وقعة الطف، ص 213.

[10] ابصار العين، ص 167.

[11] الکامل في التاريخ، ج 3، ص 292.

[12] ابصار العين، ص 167.