بازگشت

عابس بن ابي شبيب شاكري


عابس، شخصي دلير، سخن ور، عابد، شب زنده دار و شيعي بود. [1] .


چون سفير امام به كوفه آمد، وي پيمان وفاداري خود را اعلام كرد و خطاب به مسلم تأكيد كرد كه «از جانب مردم به شما خبر نمي دهم و نمي دانم در دلشان چه ميگذرد؛ شما را در مورد آنان فريب نمي دهم. به خدا قسم! اگر دعوتم كنيد، اجابت مي كنم و در كنارتان با دشمنان مي جنگم تا به لقاء الله برسم» [2] او پس از ماجراي غمگين كوفه، خود را به سالار شهيدان رساند و در روز عاشورا، پس از شهادت غلامش شوذب، نزد امام آمد و گفت:

يا ابا عبدالله! در روي زمين و در دور و نزديك، كسي عزيزتر و محبوب تر از شما نزد من نيست. اگر ميتوانستم با چيزي عزيزتر از جان و خونم، ستم و قتل را از شما دور كنم، انجام مي دادم. السلام عليك يا ابا عبدالله. در پيشگاه خدا گواهي مي دهم كه من در راه تو و در راه پدرت بوده ام.

آن گاه عابس قدم زنان به سوي دشمن رفت. شجاعت او به حدي بود كه هيچ كس از افراد دشمن حاضر به جنگ تن به تن با او نبود. در آن حال، ابن سعد دستور داد تا عابس را با سنگ باران به زانو درآورند. دشمن از هر سو به عابس سنگ پرتاب كردند. او نيز زره و كلاه خودش را انداخت و تنها با پيراهن به طرف سپاه ابن سعد حمله برد و سرانجام به شهادت رسيد [3] .

در دو زيارت ناحيه و رجبيه، به او سلام داده شده است. [4] .



پاورقي

[1] ابصار العين، ص 126.

[2] وقعة الطف، ص 100.

[3] همان.

[4] بحارالانوار، ج 45، ص 70.