بازگشت

حر بن يزيد رياحي


حر از چهره هاي شاخص و از رؤساي شهر كوفه بود كه از سوي ابن زياد مأموريت يافت تا با هزار نفر جنگجو به مصاف امام حسين عليه السلام برود و. او در «ذو حسم» با امام روبه رو شد و حضرت نيز دستور داد تا حر و نيروها و مركب هايشان را سيراب سازند. پس از برگزاري نماز ظهر و عصر، اما درباره ي دعوت مردم كوفه مطالبي را براي حر بيان فرمود و حر ضمن اعلام بي خبري از دعوت مردم، از تصميم خود در جدا نشدن از امام و تسليم آن حضرت به ابن زياد، سخن گفت و مانع از حركت امام به سمت مدينه شد و صحنه را به كش مكش كشاند تا آن كه قرار شد مسيري غير از كوفه و مدينه انتخاب شود و حر با ارسال نام به ابن زياد، منتظر پاسخ گرديد. [1] در منزلگاه «عذيب الهجانات»، چهار نفر از مردم كوفه به قصد پيوستن به امام خود را به آن حضرت رساندند و در اين حال، حر تصميم به دست گيري آنان گرفت كه امام به دفاع برخاست و فرمود:

من مانند خود از ايشان دفاع مي كنم؛ زيرا اينان ياران من هستند و تو قول دادي تا پيش از رسيدن پاسخ ابن زياد، متعرض ما نشوي.

حر نيز عقب نشيني كرد. [2] وقتي امام از قصر بني مقاتل كوچ كرد و به نينوي رسيد، پيكي از سوي ابن زياد نزد حر آمد و نامه اي به او داد. در آن نامه، ابن زياد از حر خواسته بود كه از حركت امام مانع نمايد و منتظر دستور بعدي باشد. حر بن يزيد نيز دستور ابن زياد را اجرا كرد تا آن كه ابن سعد، سپاه كوفه را به كربلا آورد. [3] .

روز عاشورا چون كوفيان عزم جنگ كردند، حر از ابن سعد پرسيد كه آيا تصميم به جنگ داري؟ ابن سعد نيز عزم خود را براي جنگ بيا كرد. در اين هنگام، حر خود را آماده ي پيوستن به امام كرد. او در گوشه اي از جمعيت ايستاد و از قره بن قيس كه همراهش بود، پرسيد كه آيا او نمي خواهد به اسب خويش آب دهد. قره مي گويد: به خدا سوگند! گمان كردم او قصد دارد از لشكر دور شود و در جنگ شركت نكند؛ ولي نمي خواهد من اين صحنه را مشاهده كرد، عليه او به بالا گزارش بدهم و در پاسخش گفتم: مي روم تا آبش دهم. [4] .

مهاجر بن اوس كه حالت حر او را به شك انداخته بود، به حر گفت: به خدا هرگز تو را در جايي با اين وضع كه الان مي بينم، مشاهده نكرده ام؛ آيا مي خواهي حمله كني؟ اگر به من گفته مي شد كه شجاعترين مرد اهالي كوفه كيست، از شما تجاوز نمي كردم؛ حالا اين چه حالي است كه در شما مي بينم؟ حر گفت:

به خدا قسم! من خودم را بين بهشت و جهنم مخير مي بينم. والله! چيزي را به جاي بهشت بر نمي گزينم؛ ولو اين كه قطعه قطعه گرديده و آتش زده شوم. حر سپس به اسبش لگدي زد و به حسين عليه السلام ملحق شد. [5] او چون به خيمه ي امام نزديك شد، به نشانه ي ترك جنگ، سپرش را روانه كرد و نشان داد كه براي طلب امام آمده است و آن قدر نزديك شد كه همگان او را شناختند. وي بر امام سلام كرد و گفت:

فدايت شوم اي پسر رسول خدا؛ من همانم كه از مراجعت تو جلوگيري كردم و دست از تو برنداشتم و در اين جا زنداني ات كردم. قسم به خداي يكتا! گمان نمي كردم كه اينها پيشنهاد تو را اصلا نخواهند پذيرفت و فكر نمي كردم كه كار را در رابطه با تو به اين جا بكشانند... حالا با توبه از گذشته، پيش تو آمده ام و مي خواهم با تو هم دردي كنم تا پيش تو بميرم. آيا مي توانم توبه كنم؟ آيا توبه ام پذيرفته مي شود؟ امام فرمود:

آري، خدا توبه ات را مي پذيرد و تو را مي بخشد:

و بعد فرمود:

از اسب پياده شود! حر گفت: سواره بودنم از پياده بودنم بهتر است؛ با اسبم مدتي مي جنگم. [6] .

به گفته ي ابن اعثم، حر چون نزد امام آمد، گفت: يابن رسول الله! اول كسي كه به جنگ تو آمد، من بودم. اين ساعت به خدمت تو شتافتم تا اول كسي كه در ركاب تو كشته شود، من باشم تا در روز قيامت، جد تو مرا شفاعت كند. [7] .

امام فرمود: آن چه مصلحت مي داني بكن.

سپس حر به ميدان رفت و با كوفيان سخن گفت. دشمن به او حمله برد و تيرهاي بسياري به سوي اش پرتاب شد. [8] .

مورخان مدعي اند كه اول كسي كه به ميدان رفت و با اين قوم جنگ كرد، حر بود. او رجز مي خواند و با ايشان جنگ مي كرد و پي درپي حمله مي برد تا آن كه اسب او را پي كردند. اسب بيفتاد و وي پياده بماند. او حمله را ادامه داد و بر ايشان حمله مي كرد و شمشير مي زد و مردانه مي كوشيد تا چند نفر از ايشان را بينداخت؛ عاقبت به شدت زخي شد. وي را نزد امام حسين عليه السلام آوردند؛ در حالي كه او را رمقي مانده بود. آن حضرت به دست مبارك گرد از روي او سترد و فرمود:

مادر، تو را نه به غلط حر نام كرده است. در اين جهان، نام تو حر بود و در آن جهان، از آتش دوزخ حر خواهي بود.

حر اين بشارت را شنيد و جان سپرد. [9] .


پاورقي

[1] وقعة الطف، ص 171.

[2] همان، ص 173 و 174.

[3] همان، ص 177.

[4] همان، ص 213.

[5] همان، ص 214.

[6] ارشاد، ج 2، ص 101 - 99؛ الامام الحسين عليه‏السلام في کربلاء، ص 264.

[7] الفتوح، ص 904.

[8] ارشاد، ج 2، ص 101 -99؛ الامام الحسين عليه السلام في کربلاء، ص 246 و 265.

[9] الفتوح، ص 904 و 905.