بازگشت

تناقض آشكار در سيره و گفتار


مردم كوفه در موارد گوناگوني به اثبات رساندند كه هميشه در سيره و گفتار خود دچار تناقض بوده اند، چرا كه از يك سو سخني را بر زبان آورده كه هيچ گاه در عمل بدان اعتقادي نداشتند. موارد آن بسيار است، از جمله اين كه آنها هزاران نامه و طومار نوشته و امام حسين (ع) را به كوفه دعوت كردند و برخي در نامه ها به تعداد نيروهاي آماده دفاع اشاره كرده كه تعدادشان يك صد هزار نفر است.

برخي ديگر نيز ضمن دعوت از امام نوشته بودند كه اگر به دعوت آنها پاسخ مثبت ندهد، فرداي قيامت شكايت او را به نزد پيامبر خدا خواهند نمود. امّا پس از آن كه نماينده امام حسين را در كوفه ديدند، اگرچه در ابتدا به نشانه وفاداري با وي بيعت كردند، اما پس از تهديدهاي عبيدالله ـ با يك چرخش عجيبي و با يك عقب نشيني مفتضحانه اي ـ نه تنها مسلم بن عقيل را تنها گذاردند، بلكه همان دست هاي بيعت كننده، در كربلا ـ عليه امام حسين ـ تبديل به شمشير شد.

در دل آنها چيزي مي گذشت كه بر زبانشان جاري نمي شد. آنها كساني بودند كه وصف كاملشان بر زبان فرزدق آمده است كه در پاسخ امام حسين (ع) ـ كه از وضعيت مردم كوفه ـ پرسيده بود، گفت: قلوبهم معك و سيوفهم عليك؛ [1] قلب هايشان همراه تو، ولي شمشيرهايشان عليه تو بسيج شده است.

خود امام نيز در بين راه به شخصي فرمود: اين نامه هاي اهل كوفه است و خود آنها قاتلان من مي باشند. [2] .

از موارد اين تناقض آشكار در قول و عمل مردم كوفه اين بود كه پس از شهادت امام حسين (ع) وقتي به خيمه هاي امام حمله ور شده و غارت كردند، يكي از اهل كوفه به فاطمه (دختر امام حسين) هجوم برده، گوشواره اش را از گوش او وحشيانه كشيد، به گونه اي كه گوش او را پاره كرد. فاطمه ديد كه آن مرد كوفي به شدت گريه مي كند، پرسيد چرا گريه مي كني؟

گفت چگونه نگريم در حالي كه مشغول غارت دختر رسول الله مي باشم؟ فاطمه گفت: خوب پس مرا رها كن، پاسخ داد بيم آن را دارم كه اگر من نبرم ديگري ببرد!! [3] .

هم چنين نوشته اند: هنگامي كه اسيران اهل بيت (ع) را وارد كوفه كردند، مرد و زن به حال آنان گريه مي كردند. امام سجاد (ع) ـ كه سخت شگفت زده شده بود ـ فرمود: اگر اينان بر ما گريه مي كنند پس چه كسي ما را كشت. [4] .

همان ها بودند كه از عبدالله بن عمر درباره حكم خون پشه سؤال كردند كه اگر بر لباس بود پاك يا نجس است، در پاسخ آنان گفت: ببينيد از من درباره خون پشه مي پرسيد، در حالي كه فرزند پيامبر خدا را كشتند در حالي كه درباره او و برادرش شنيدم كه پيامبر مي فرمود: «هما ريحانتان من الدنيا». [5] .

عجيب اين جا است: آنان كه خون عزيزترين انسان هاي روي كره زمين را بي باكانه مي ريزند چگونه از خون پشه كه بر بدن يا لباس اصابت كرده مي پرسند.


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج44، ص365.

[2] ابن عساکر، ص211.

[3] سير اعلام النبلاء، ج3، ص204.

[4] حياة الامام الحسين، ج3، ص421.

[5] همان، ج2، ص424.