بازگشت

انقلاب ابن اشعث


نخستين قيام و شورشي كه از درون حكومت بي اعتبار اموي آغاز شد، قيام خونين عبدالرحمان بن محمد بن اشعث، حاكم زابل بود. او از اشراف قحطان بود و از جانب حجاج در زابل امارت داشت و خواهر او را، كه ميحونه نام داشت، حجاج براي پسر خود «محمد» به زني گرفته بود. [1] .

ظلم و بيداد امويان و حاكم دست نشانده آنان در عراقين به مرحله اي رسيد كه والي و مأمور بني اميه و حجاج در سيستان سر به شورش برداشت.

مؤلف «زين الاخبار» مي نويسد: ميان عبدالرحمن بن اشعث و حجاج هشتاد حرب بيفتاد. وي در سال 81 از سيستان به جنگ حجاج و بر انداختن خلافت بني اميه بيرون شد و از سيستان تا بصره و كوفه را فتح كرد. سپاهيان او 60هزار نفر بودند. مدت نهضت ابن اشعث پنج سال طول كشيد. [2] .

مورخان علت خروج وي را چنين نوشته اند: وقتي حجاج نامه اي تند بدو نوشت كه مالها بستان از مردمان و سوي هند و سند تاختن ها كن و سر عبداللّه عامر را در وقت نزديك، نزد من بفرست. عبدالرحمن كه در فكر سركشي و طغيان بود در پي بهانه مي گشت. از اين نامه برآشفت در پاسخ نامه نوشت كه: تاختن هند و سند كنم اما ناحق نستانم و خون ناحق نريزم. [3] .

سرچشمه اصلي اين انقلاب بنا به گفته «دلهاوزن» پايه هاي حكومت اموي را به لرزه درآورد. [4] يك سلسله فتوحات استعماري بود كه ملت آن را به نفع خود تشخيص نمي داد. ابن اشعث از مردم سيستان و اطراف آن، نزديك به 60هزار نفر دور خود جمع كرد و چون به شاپور رسيد كردها نيز به او پيوستند. مردم كوفه و فراريان از اطراف به سوي او گرد آمدند. [5] .

دينوري مي نويسد: ابن اشعث در عراق به ملاقات ايرانيان كوفه رفت و به آنان گفت: اي مردم! آيا نمي بينيد اين مرد سركش و ستمگر (حجاج) با مردم چه مي كند؟ آيا براي خدا به خشم نمي آييد؟ پس همت كنيد و به همراه من به پا خيزيد. [6] .

بنابراين، ابن اشعث به اجتماعي قدم گذاشته بود كه آماده انقلاب، و واقعه دلخراش كربلا در نظرها زنده بود و فقط احتياج به يك رهبر داشت.

ابن اشعث به ياري سپاهيان عراقي كه بيشتر ايراني و كمتر عرب بودند، قيام كرد و سران اهل عراق را به خلع حجاج فراخواند. هنگامي كه شمار لشكريان او با پيوستن گروهي ديگر از مخالفان حكام بني اميه افزونتر شد و بسياري از زهاد و سران قوم بدو پيوستند، طي فرماني نه فقط حجاج، بلكه عبدالملك مروان، خليفه اموي را هم از خلافت خلع كرد. او در اسطخر فارس بود كه همه مردم عبدالملك را خلع كردند. عبدالرحمن خود را ناصرالمؤمنين خواند و پيمان بستند كه به كتاب خدا و روش پيامبر (ص) عمل، و با گمراهان و بي دينان جهاد، و آنها را از كار بركنار نمايند. [7] اين انقلاب از سال81 تا سال 83 هجري ادامه يافت و پيروزيهاي نظامي به دست آورد ولي سرانجام، حجاج به وسيله سپاه شام او را درهم شكست. [8] .

در اين حادثه نافرجام بيشتر كساني كه به ياري ابن اشعث برخاستند فقيهان و زاهدان و موالي (ايرانيان) بصره و عراق بودند. حجاج آنان را بسيار شكنجه داد. موالي را پراكنده كرد و هركدام را به قريه خود فرستاد و براي اينكه نتوانند از آن محل خارج شوند بر دست هر يك نام قريه اي كه وي را به آنجا فرستاد، نقش داغ نهاد. [9] .


پاورقي

[1] الامامه والسياسه ج2 /38.

[2] زين الاخبار، ص110.

[3] تاريخ سيستان به تصحيح ملک الشعراء بهار، ص114.

[4] الدوله العربيه، ص219.

[5] تاريخ طبري، ج4، جزء8 /10.

[6] الاخبارالطوال، ص336.

[7] تاريخ طبري، ج4 جزء8 /10.

[8] همان مدرک، ص17.

[9] اسلام و ايران، چاپ دوم، ص450.