بازگشت

از لغزشهاي بعضي از ارباب تأليف و رد آن


و در ميان مشايخ محدثين عصر ما نيز مرحوم علامه ي محدث ثقه ي جليل آقاي حاج مولي علي واعظ تبريزي خياباني صاحب مجلدات وقائع الايام رحمه الله تعالي رويه ي بسيار خوبي در تأليفاتش دارد هرچه از ضعيف و قوي و صحيح و سقيم نقل كرده مصدر و سند نقل خود را نشان داده است و مانند بعضي از مؤلفين مثل مرحوم ملا اسماعيل واعظ سبزواري (ره) كتابها و تأليفات خود را با حرفهاي بي مدرك پر نكرده كه اسباب عار و ننگ شده و اهانت را به عالم شيعه وارد سازد تعجب است مرحوم


سبزواري حتي در تواريخ مشهوره و واضحه نيز حرفهاي بي اصل دارد.

خصوصا كه نقل راجع به تاريخ يك هزار و چهارصد سال تقريبا قبل باشد حالا مؤلفي كه مي خواهد موضوع تاريخي يك هزار سال قبل را بيان كند بايد مدرك نقل را بيان نمايد و نشان دهد و الا بقدر پشيزي ارزش نداشته و مورد اعتماد نخواهد بود يا بيان نمايد كه فلان موضوع تاريخي را كه نگارش داده ام از استنباطات و اجتهادات خود آن مؤلف مي باشد نه اين كه از مؤرخين تصريح بر آن كرده باشند و اگر به اين امر تصريح نكند اجتهادات و استنباطهاي تاريخي خود را جزء تاريخ كرده و خيانت ورزيده است مانند استاد عباس اقبال كه در مقدمات كتابش (خاندان نوبختي) اين مطلب را عملي كرده و حدسيات خود را جزء تاريخ نموده كه هيچگونه ارزش تاريخي ندارد.

و از آنچه گفته شد معلوم مي شود اگر كسي گويد: كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله (با تمكن مالي كه پس از ازدواج با خديجة داشت به آساني مي توانست وسائل تحصيل سواد و آموختن خط را براي علي عليه السلام فراهم سازد و هزينه اش را بپردازد [1] ) و ابدا مدرك اين ادعاي خود را


نگارش ندهد سر موئي ارزش ندارد و ادعائي مي باشد بدون دليل. اين همه كتابها از علماي شيعه و سني و اشخاص خارج از اسلام در تاريخ حالات اميرالمؤمنين عليه السلام تأليف كرده و به مجلدات پرداخته اند ابدا به همچو مطلبي اشاره نكرده اند و علاوه اين مطلب اگر از روي فهم و اجتهاد گوينده ي آن كلام است به خودش واگذار مي شود و هرگز كسي از شيعه آن را قبول ندارد و در اجتهاد خود به خطا رفته است زيرا آن مطلب با قواعد مذهب شيعه ي اماميه باطل است چون امام عليه السلام هيچ وقت احتياج به تحصيل علم و خط و تكثير سواد ندارد علم اميرالمؤمنين عليه السلام مأخوذ از رسول الله صلي الله عليه و آله و علم لدني است يعني از جانب خداست و امام (ع) در تمامي اوصاف و كمالات معنوي خود مثل پيغمبر صلي الله عليه و آله است ابدا امام عليه السلام با پيغمبر صلي الله عليه و آله فرقي ندارد مگر در منصب نبوت كه امام عليه السلام آن را ندارد چون نبوت با خاتميت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم خاتمه يافته و لذا فرمود:

انت مني بمنزلة هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي.

هارون وصي موسي (ع) بود و منصب نبوت هم داشت فقط آن را در آن حديث متواتر قطعي الصدور استثناء فرموده و بغير از نبوت در تمامي اوصاف اميرالمؤمنين عليه السلام مثل پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله است چنانچه رسول الله صلي الله عليه و آله درس نخوانده و تحصيل علم و كتابت و خط نكرده اميرالمؤمنين عليه السلام نيز از كسي تحصيل علم و خط نكرده تا هزينه اش را پيغمبر صلي الله عليه و آله از مال خديجه عليهاالسلام بپردازد امام (ع) مثل پيغمبر صلي الله عليه و آله از اول امام


است نه اين كه به او بعدا علم و امامت داده مي شود و او را خداوند بعدا امام مي كند چنانچه پيغمبر اكرم ما صلي الله عليه و آله و سلم از اول تولدش پيغمبر و امام است.

خداوند در حق عيسي (ع) فرموده:

قال اني عبدالله آتاني الكتاب و جعلني نبيا.

به فرمايش شيخ مفيد (ره) در اوائل المقالات: كلام عيسي (ع) در مهد در كمال عقل و ثبوت تكليف و بعد از اداء واجبي از او بود نبوتي بود كه براي او حاصل شده بود و ظاهر قرآن در قول خداوند تعالي: قال اني عبدالله.... الخ بر آن دلالت دارد و اين مذهب تمامي اهل امامت و جماعتي از شيعه غير امامي است و بر آن مذهب قائلند نفراتي از معتزلة و كثيري از اصحاب حديث و مخالف در آن خوارج و بعضي از زيديه و فرقه هائي از معتزله است- اوائل المقالات ص 105 ط 2 تبريز.

و مفاد آيه ي شريفه را به معناي حقيقي آن هم حمل خواهيم كرد كه خدا مي فرمايد:عيسي گفت: من بنده ي خدايم و به من كتاب داده و مرا پيغمبر كرده است كه جملات ماضي در معني حقيقي خودش است نه معني مجازي باشد كه به اعتبار آينده به من كتاب خواهد داد و مرا نبي خواهد كرد چنانچه سنيها و سني مآبها مي گويند و حرفشان با موازين علمي درست نيست زيرا معني مجازي قرينه مي خواهد تا قرينه ي صارفه از معني حقيقي نباشد نمي توانيم لفظ را به معني مجازي حمل كنيم پس عيسي (ع) در آن موقع كه در گهواره بود پيغمبر بود و به او كتاب داده


شده بود اين است كه شيخ مفيد (ره) فرمود: كه كلام عيسي (ع) در مهد در كمال عقل و ثبوت تكليف و نبوت برايش حاصل بود- كلامي است كه مطابق قواعد علمي است چنانچه اين موضوع را در تعليقات كتاب جنةالمأوي و در كتاب علم امام (ع) ص 96 -74 مشروحا بيان كرده ام.

و ضروري در اسلام است كه رسول الله خاتم انبياء صلي الله عليه و آله و سلم افضل از عيسي (ع) است پس قطعا از اول داراي علم نبوت و كمالات و اوصاف رسالت و خاتميت بوده و علم او تحصيلي نيست و اميرالمؤمنين علي (ع) نيز در تمامي اوصاف و كمالات مثل رسول الله صلي الله عليه و آله است و احتياجي به تحصيل علم و خط نداشت تا هزينه ي آن از مال خديجه عليهاالسلام پرداخت شود.

و توهم نشود كه اينم طلب از اصول دين و فروعات آنست و ظواهر قرآن نسبت به اصول دين و فروع آن حجت نيست چون از ظواهر ظن حاصل مي شود و ظن در اصول دين و فروع اصول حجيت ندارد پس چطور اماميه تمسك به ظاهر قرآن مجيد: قال اني عبدالله.... الخ مي كنند.

زيرا تمسك اماميه در اين مطلب مورد بحث به مجرد ظاهر ظن آور قرآن كريم نيست تا اشكال متوهم وارد شود به جهت اين كه با ضميمه ي سائر ادله و قرائن قطعيه ظاهر قرآن به مرتبه ي نص رسيده و از محكمات مي گردد زيرا قرآن و احاديث اهل بيت اطهار عليهم السلام و ضرورت مذهب اماميه توافق دارند با ملاحظه ي آنها براي مكلف قطع حاصل است كه


مفاد آيه ي شريفه نامبرده آنست كه احاديث اهل بيت عليهم السلام و ضرورت مذهب نيز بر آن دلالت دارد پس آنچه از قرآن استفاده مي شود قطعي است نه از باب ظن است كه اشكال متوهم وارد شود.

و خداوند مي فرمايد: و آتيناه الحكم صبيا- يعني ما به يحيي نبوت را در ايام بچه گي وي داديم پس قطعا خاتم انبياء كه افضل از يحيي (ع) است بالضرورة نبوت و علم و حكمت رسالت را از حال صباوت و بچه گي ظاهري دارا بوده است و اميرالمؤمنين علي (ع) نيز مثل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم است زيرا فرقي ندارند پس احتياجي به تعليم گرفتن خط و تحصيل علم نداشته است و علاوه پيغمبر و امام عليه السلام داراي روح پنجم است كه عبارت از روح القدس است كه به نص قرآن اختصاص به انبياء دارد و آن روح را پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم از اول دارا مي باشد و امام (ع) نيز مثل اوست و انسان كاملي كه داراي روح القدس است محتاج به تعليم و تربيت اشخاص عادي نيست تا از او تحصيل علم كند و خط بياموزد.

و اگر كسي به پيغمبر و امام (ع) حق تعليم داشته باشد او بايد تفوق و برتري بر آنها داشته باشد چون در اين صورت فرض اين است كه علم امام تحصيلي است و علمش لدني و من جانب الله نيست و حال آن كه پيغمبر و امام (ع) برتري بر همه دارند و افضل از تمامي مردم اند زيرا ترجيح راجح بر مرجوح است كه موافق عقل است و در صورت اولي ترجيح مرجوح بر راجح لازم مي آيد و آن عقلا محال است.

رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم در حال طفوليت امام حسن و امام حسين عليهماالسلام


كرارا مي فرموده:

ابناي هذان امامان قاما اوقعدا

و اين حديث از مسلمات است و ظواهر الفاظ آن حجت بوده و بر حسب قاعده حمل بر معني حقيقي خواهيم كرد پس آن دو بزرگوار در آن حال امام بوده اند و كسي كه امام بوده باشد بايد تمامي اوصاف امامت و كمالات آن را در آن حال داشته باشد و مشتقات بلاشك در حال تلبس به مبدأ در معني حقيقي استعمال مي شود و استعمالش در آينده مجاز است بالاتفاق و در حال انقضاء مورد اختلاف است كه آيا حقيقت است يا مجاز؟

پس در آن حال كه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به حسنين عليهماالسلام اطلاق امام كرده بايد لفظ امام را در معني حقيقي استعمال فرموده باشد زيرا به اعتبار آينده ي آنها مجاز است و لفظ در آن بدون قرينه استعمال نمي شود و اعتبار من قضي هم در مورد حديث معني ندارد پس حسنين عليهماالسلام در حال حيات رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم كه پنج و يا شش سال داشته اند امام بوده اند و قيام و قعود آن دو بزرگوار براي امامت در آينده لازم نگرفته كه اطلاق: ابناي هذان امامان... در معني مجازي استعمال شده باشد چون قيام و قعود آن دو بزرگوار قطعا بعد از امام ناطق اميرالمؤمنين عليه السلام خواهد بود و با وجود آن حضرت آن دو بزرگوار امام صامت اند پس در زمان استعمال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم آن كلمات مباركه را امام بوده اند حقيقتا.

نظر به قاده ي كه بيان شد: امام عليه السلام در تمامي اوصاف و كمالات


باطني و ظاهري بغير از منصب نبوت مثل پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است و ابدا فرقي ندراند و لذا در ميان اماميه ضروري و از مسلمات است كه در امام صغير و كبير بودن فرق نمي كند تمامي كمالات كه در حال كبير بودن امام (ع) به هر نحو است از علم و فعليت آن و عصمت و واقعي بودن آن صفت و دارا بودن امام (ع) مثل رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم به مقام ولايت تشريعي و تكويني [2] و سائر اوصاف و كمالات در حال بچه گي و طفوليت پيغمبر و امام (ع) و حال بلوغ و جواني و كهولت آن ذوات مقدسه يكسان بوده و فرق نمي كند مگر اين كه با وجود امام ناطق امام ديگر خواه در حال طفوليت او باشد يا در حال بلوغ و كبر سن امام (ع) بوده باشد مثل امام حسين (ع) در زمان حيات امام حسن (ع) امام صامت است و لذا دو امام ناطق در يك عصر جمع نمي شود و بعد از رحلت امام ناطق بعض شئون امامت مانند واسطه در فيض بودن و نزول ملائكه در شب قدر به محضر امام (ع) متوجه به امام (ع) صامت مي شود كه بعد از رحلت امام قبلي ناطق گرديده است و الا دارا بودن به كمالات امامت حال صغر و كبر و طفوليت و كهولت در امام (ع) فرق نمي كند و


اين مطلب از ضروريات مذهب اماميه بوده و ابدا قابل انكار نيست و لذا چند نفر از ائمه ي اطهار اثني عشر عليهم السلام در حال طفوليت امام ناطق شده اند و عموم شيعه بر آن اتفاق داشته و از ضروريات و اساسيات مذهب اماميه اثنا عشرية است.

صفوان بن يحيي گويد: به امام رضا (ع) عرض كردم قبل از آن كه خداوند ابوجعفر يعني امام جواد (ع) را به شما روزي كند از شما از امام (ع) سئوال مي كردم مي فرموديد كه خداوند به من غلامي خواهد داد و حالا خدا او رابه شما ارزاني فرموده و چشمهاي ما را با وجود او روشن ساخته و خدا آن روز را به ما نشان ندهد هرگاه قضيه ي اتفاق افتاد يعني شما نباشيد پس ما به كه رجوع نمائيم؟ يعني امام كيست؟ امام رضا (ع) اشاره فرمود به ابوجعفر (ع) و او در جلو امام (ع) ايستاده بود عرض كردم فداي تو بشوم «هذا ابن ثلاث سنين» اين سه ساله است فرمود:

و ما يضره من ذلك قد قام عيسي بالحجة و هو ابن اقل من ثلاث سنين [3]

يعني در سن سه سال بودن به او ضرر نمي رساند كه امام باشد عيسي قيام به نبوت كرد و او كمتر از سه سال داشت.


امام رضا (ع) كه در سال (203) هجرت از دنيا رحلت فرموده امام جواد (ع) سن مباركش به هشت نرسيده بود زيرا تولد آن حضرت در سال (195) بوده است.

خيراني از پدرش نقل مي كند گويد: در خراسان در پيش روي امام رضا (ع) ايستاده بودم شخصي عرض كرد اي آقاي من هرگاه آنچه خواهد شد بشود يعني شما از دنيا رحلت فرموده باشيد پس به كدام شخص رجوع كنيم فرمود: به فرزندم ابوجعفر (ع) شخص سئوال كننده گويا سن ابوجعفر (ع) را كوچك شمرد امام رضا عليه السلام فرمود:

ان الله بعث عيسي بن مريم رسولا نبيا صاحب شريعة مبتدأة في أصغر من السن الذي فيه ابوجعفر (ع) [4] حاصل اين است كه خداوند عيسي را به رسالت و نبوت برانگيخت و او صاحب شريعت بود و سن وي كوچكتر بود از سني كه ابوجعفر (ع) در آن سن است.


پاورقي

[1] شنيده شد کسي که اين کلمات بي‏اصل را در کتابش نگارش داده بود در چاپهاي بعدي کتابش آن جملات را تغيير داده چون ملتفت شده که حرف بي‏اصل است.

[2] ولايت تشريعي و تکويني را تفصيلا در تعليقات و اضافات خود بر أنيس الموحدين علامه‏ي نراقي (ره) بيان کرده‏ام رجوع شود از ص 232 ص 252 ط تبريز.

[3] ارشاد شيخ مفيد (ره) ص 340.

[4] ارشاد ص 342.