بازگشت

نقل از قاموس المعارف استادنا المدرس


در قاموس المعارف گويد [1] : كبوتر معلم و كبوترنامه و كبوتر نامه بر كبوتري است كه نامه را به بال آن بسته و از شهري به شهر ديگر مي فرستند چه در قديم الزمان مرسوم بوده كه چون زود رسيدن نامه را طالب بودندي آن را به بال كبوتر مخصوص معلمي مي بستند و آن هم به حسب تربيت و تعليم سابق آن را به مقصد مي رسانيده است.

و در صدر اسلام در ميان مسلمانان هم مرسوم بوده و اول استخدام [2] آن در موصل پس در مصر در عهد ملوك فاطميه.

پس در زمان بني عباس كه در ميان بغداد و اسكندر و نه مخابرات پياپي مرسوم بوده و آن به واسطه ي كبوتري بوده كه آن را كبوتر جلب مي ناميدند تا در قرن هفتم هجرت در عهد ايوبيان اداره ي مخصوصي ترتيب داده و از براي مخابره ي كبوتري برجهاي بسياري در قلعه ي قاهره


درست نموده بودند و عدد كبوتر اخباري در آن اوان به يك هزار و نهصد بالغ بوده است.

و بالجمله استخدام كبوتر تا اواسط قرن (15 م) معمول بوده تا آن كه تلگراف الكتريكي پا به عرصه ي وجود گذاشته و آن شوكت كبوتري برهم خورد ليكن موافق نوشته ي جرجي زيدان در اروپا در اين اواخر در غايت اهميت بوده و مانند زمان سابق در درياها و معركه هاي كارزار و نظائر آنها كه مخابره ي تلگرافي ممكن نيست با كبوتران معلم مهمات خودشان را انجام مي دهند بلكه قديما آن را به مسافت زياده از يك صد و پنجاه ميل نمي فرستادند اما اكنون به مسافات بعيده زياد از يك هزار و پانصد ميل مي فرستند و در ترتيب تربيت آنها نخست به حمل نامه ي كوچك در مسافت نزديك آغازيده پس از آن دو ميل راه پس ده ميل پس صد ميل تا آن كه در مدت تعليم شش ماهه مقتدر مي باشد بر اين كه در ظرف پنج ساعت سيصد ميل مسافت را قطع كرده و برگردد و در آخر سال دوم پانصد ميل و در سال سوم هزار ميل را در پنج ساعت طي مي نمايد.

و كبوتر پر عادت حامل نامه ي تواند بوده [3] كه وزن آن ده درهم باشد كه در لوله ي گذاشته و در زير پر آن مي آويزند و اين چنين كبوتر


را به قيمت گران مي فروخته اند حتي آن كه در عهد بني عباس يكي را به نهصد اشرفي طلا فروخته و يكي را هم از قسطنطنيه به بغداد آورده بودند به هزار اشرفي فروختند.

باز محدث خياباني رحمه الله گويد: حكايات كبوتر معلم. براي توضيح مطلب و تأئيد مقصد مناسب است كه حكايات چندي منقول آيد: حكايت قصه ي عقبه و محافظت خداوند حضرت رسول و امير عليهماالسلام را و حمل منافقين خبر آسماني را به مخابره ي كبوتر معلم.

در حيات القلوب ص 299 در ذيل غروه ي تبوك و قصه ي عقبه گويد: كه بعضي از مؤمنان به حضرت امير عليه السلام عرض كردند كه اين واقعه را يعني كيد و تدبير منافقان را در باب قتل آن جناب و لطف و محافظت پروردگار را به خدمت حضرت رسول صلي الله عليه و آله بنويس حضرت امير عليه السلام فرمود: كه پيك و نامه ي خدا زودتر از پيك و نامه ي من به رسول خدا مي رسد، و چون حضرت رسول صلي الله عليه و آله به نزديك آن عقبه رسيد كه جمعي اراده ي قتل آن برگوار را داشتند فرمود اينك روح الامين جبرئيل مرا خبر مي دهد كه جمعي بر هلاك علي عليه السلام تدبيري در حوالي مدينه كرده بودند و خداوند از لطف خود حفظ فرموده آن بيست و چهار نفر كه اصحاب عقبه بودند با يكديگر پنهان گفتند كه چه بسيار ماهر است محمد در كيد و مكر در اين زودي پيك مسرعي يا كبوتر نامه بري از مدينه به او رسيده است... الخ.

پس معلوم شد كه از زمان جاهليت در حجاز اين كبوتر معلم مرسوم


بود كه منافقين خبر آسماني را به مخابره ي كبوتر معلم و كبوتر نامه بر حمل كرده اند.

بعد محدث خياباني (ره) در اينجا قصه اي را كه در گذشته به آن اشاره شد و اصل آن تفسير منسوب به امام حسن عسكري عليه السلام است كه اغلب از جعليات به شمار است و اصل آن قصه حقيقت داشته و صحت دارد ولي قضيه را تحريف كرده و نسبت به حجاج دژخيم مشهور در عراق و والي از طرف عبدالملك اموي در آن سامان داده شده است ولي آن قضيه ي مختار ثقفي با ابن زياد بوده نه با حجاج و محدث معظم له رحمه الله آن را از جلاء العيون نقل كرده و لذا مانع ندارد آن قصه نقل شود و در اينجا آن را آن طور كه شيخنا المحدث (ره) در تتمه ي محرم الحرام نقل كرده بياوريم.

مي فرمايد ص (275) : حكايت حجاج و مختار و نامه آوردن كبوتر دو مرتبه).

در جلاء العيون ص 279 [4] گويد: حجاج بن يوسف ثقفي امر كرد مختار را بياوريد چون حاضر كردند نطع طلبيد و غلامان خود را گفت شمشير بياوريد و او را گردن بزنيد چون ساعتي گذشت و شمشير


نياورند گفت چرا شمشير نياورديد؟ گفتند شمشيرها در خزانه است و كليد خزانه پيدا نيست پس مختار گفت: نمي تواني مرا كشت و رسول خدا عليه السلام دروغ نگفته اگر مرا كشتي خدا مرا زنده خواهد كرد كه سيصد و هشتاد و سه هزار كس را از شما به قتل رسانم پس حجاج در خشم شد و يكي از ملازمان را گفت: كه شمشير خود را به جلاد بده تا او را گردن بزند چون جلاد شمشير را گرفت و به سرعت متوجه او شد كه او را گردن بزند به سر درآمد و شمشير در شكمش آمد و شكمش شكافته شد و مرد پس جلاد ديگر طلبيد چون متوجه قتل او شد عقربي او را گزيد افتاد و مرد پس مختار گفت: اي حجاج نمي تواني مرا كشت به خاطر آور آنچه نزار بن معد بن عدنان بشاپور ذوالاكتاف گفت در وقتي كه عربان را مي كشت و ايشان را مستأصل مي كرد.

نزار فرزندان خود را امر كرد كه او را در زنبيلي گذاشته و بر سر راه شاپور آويختند چون شاپور به نزد او رسيد و نظرش بر او افتاد و گفت تو كيستي؟ گفت منم مردي از عرب و از تو سئوالي دارم گفت بپرس نزار گفت: به چه سبب اين قدر از عرب را مي كشي و ايشان بدي نسبت به تو نكرده اند شاپور گفت: براي آن مي كشم كه در كتب ديده ام مردي از عرب بيرون خواهد آمد كه او را (محمد) گويند و دعوي پيغمبري خواهد كرد و ملك و پادشاهي عجم بر دست او برطرف خواهد شد پس ايشان را مي كشم كه او بهم نرسد نزار گفت: اگر آنچه ديده ي در كتب دروغ گويان ديده ي روا نباشد كه بي گناه چند را به گفته ي دروغ گوئي


به قتل رساني و اگر در كتب راست گويان ديده ي پس خدا حفظ خواهد كرد آن اصلي را كه آن مرد از او به وجود مي آيد و تو نمي تواني كه قضاي خدا را برهم بزني و تقدير حق تعالي را باطل گرداني و اگر از جميع عرب نماند مگر يك كس آن مرد از او بهم خواهد رسيد.

شاپور گفت: راست گفتي اي نزار يعني مرد لاغر و نحيف و به اين سبب او را نزار گفتند پس سخن او را پسنديد و دست از عرب برداشت.

اي حجاج حق تعالي مقدر كرده است كه از شما سيصد و هشتاد و سه هزار كس به قتل رسانم يا خدا تو را مانع مي شود از كشتن من يا اگر مرا بكشي خدا زنده خواهد كرد بعد از كشتن زيرا كه قول رسول خدا صلي الله عليه و آله حق است و در آن شكي نيست.

باز حجاج جلاد را گفت: كه بزن گردن او را، مختار گفت او نمي تواند اگر خواهي تجربه كني خود متوجه شو تا حق تعالي افعي بر تو مسلط گرداند چنانچه عقرب را بر او مسلط گردانيد.

چون جلاد خواست كه او را گردن بزند ناگاه يكي از خواص عبدالملك مروان از در درآمد و فرياد زد كه دست از او برداريد و نامه به حجاج داد كه عبدالملك در آن نوشته بود: اما بعد اي حجاج بن يوسف كبوتر براي من نامه ي آورد كه تو مختار بن ابي عبيده را گرفته اي و مي خواهي او را به قتل آوري به سبب آن كه روايتي از حضرت رسول صلي الله عليه و آله به تو رسيده كه او انصار بني اميه را خواهد كشت چون نامه ي من


به تو مي رسد دست از او بردار و متعرض او مشو كه او شوهر دايه ي وليد پسر عبدالملك است و وليد از براي او نزد من شفاعت كرده است و آنچه به تو رسيده است اگر دروغ است چه معني دارد كه مسلماني را به خبر دروغي بكشي و اگر راست است تكذيب قول حضرت رسول صلي الله عليه و آله نمي تواني كرد پس حجاج مختار را رها كرد و مختار به هر كه مي رسيد مي گفت: كه من خروج خواهم كرد و بني اميه را چنين خواهم كشت.

چون اين خبرها به حجاج رسيد بار ديگر او را گرفت و قصد قتل او كرد مختار گفت: تو نمي تواني مرا كشت و در اين سخن بودند كه باز نامه ي عبدالملك بن مروان را كبوتر آورد و در آن نامه نوشته بود كه اي حجاج متعرض مختار مشو كه او شوهر دايه ي پسر وليد است و آن حديثي كه شنيده اي اگر حق باشد ممنوع خواهي شد از كشتن او چنانچه ممنوع شد دانيال از كشتن بخت نصر براي آن كه مقدر شده بود كه بني اسرائيل را به قتل رساند پس حجاج او را رها كرد.

محدث خياباني (ره) بعد از نقل آن قصه گويد: پس معين شد كه مخابرات فوري به توسط كبوتر معلم در زمان بني اميه معمول و مرسوم بود كه دو مرتبه در باب مختار به عبدالملك و حجاج بن يوسف خبر آورد.


پاورقي

[1] کتاب قاموس المعارف از تأليفات شريفه‏ي شيخنا و استادنا العلامة الجليل آقا ميرزا محمد علي مدرس تبريزي خياباني رحمه الله صاحب ريحانة الادب متوفي (1373) ه. ق مي‏باشد و در شش مجلد است که هنوز چاپ نشده است استاد بزرگوار با مرحوم شيخنا المحدث صاحب وقائع الايام معاصر و سالهاي دراز در يک شهرستان و يک محله زيست کرده‏اند رحمة الله عليهما رحمة واسعة.

[2] عبارت خالي از مسامحه نيست و وجه آن از مطالب و بيانات گذشته روشن است.

[3] نامه‏اي مي‏تواند باشد (ولي عبارت همان‏طور است که نقل شده).

[4] در وقايع الايام تتمه‏ي محرم الحرام شماره‏ي صفحه‏ي جلاءالعيون عبارت از (279) است ولي در جلاء العيون چاپ سربي قديم که در زمان فتحعلي شاه قاجار به سال (1240) ه. ق طبع شده قصه‏ي مذکوره در ص (237) است.