بازگشت

جواب از بعض اعتراضها


مثل اين اعرتاضها كه بر آنها جواب داده شد اشكال تراشيهائي است كه به اذهان بعض اشخاص رسيده و براي تضعيف نوشته ي نسابه ي عبيدلي گفته شده است:

اول: با ورود اهل بيت به مدينه انقلاب بر عليه خلافت يزيد برپا شد چطور مي شود در آن موقع زينب كبري (ع) را والي مدينه به مصر تبعيد كند؟.

جواب: شايد هنوز انقلاب به مرحله ي شدت نرسيده بود و هنوز بني أميه به كلي از قدرت نيافتاده بودند قضيه ي تبعيد پيش آمده و خارج كردن آن بانوي كبري هم يكي از عوامل انقلاب بوده باشد ما از كجا مي دانيم و علم داريم كه انقلاب به مجرد ورود اهل بيت به مدينه واقع شده، بعيد نيست مدت كوتاهي آرامش بوده و در اثر ورود اهل بيت و تبليغ بر عليه يزيد انقلاب برپا گشته و بانوي كبري تبعيد شده كه از انقلاب جلوگيري شود ولي جلوگيري نتوانسته اند نمايند.

دوم: عبدالله جعفر نظر به علاقه ي كه به زينب كبري داشت چرا با وي به مصر نرفت؟

جواب: از كجا معلوم كه مأمورين بني أميه و والي مدينه نگذاشته باشند كه عبدالله همراه بانوي كبري به مصر برود مگر در تاريخ


جزئيات قضايا ثبت گرديده تا ما علت آن را بدانيم و ممكن است بعض موانع شرعي و عرفي در بين بوده و ما از آنها اطلاع نداريم حالا بعد از صدها سال اين شبهات واهيه به ذهن اشخاص مضطرب الذهن مي آيد.

سوم: اگر زينب كبري را مخير نمودند در اختيار بلاد چرا مكه را اختيار ننمود؟و اگر مكه و مدينه استثناء شده بود پس چرا به يمن نرفت كه از دوستان اهل بيت بودند و مصر را اختيار فرمود در حالي كه مصر در آن روزگار عثمان دوست بودند؟

جواب: ما از كجا علم داريم كه دولت بني اميه واقعا بانوي كبري را مختار كرده بود به هر بلدي بخواهد برود بلكه آن در مرحله ي اول در موقع پيشنهاد خروج از مدينه بوده ولي در باطن اجبار داشته اند كه به مصر برود كه عثمان دوست بودند و اگر به يمن برود كه از دوستان اهل بيت (ع) بودند به دور بانوي كبري جمع مي شوند و انقلاب در يمن برپا مي شود چنانچه ابي ذر غفاري رضوان الله عليه را به شام مركز معاويه تبعيد كردند نه به يمن و بر بذه تبعيد شد با اين كه آنجا را خوش نداشت.

چهارم: چرا به خانه ي مسلمة بن مخلد وارد شد در حالي كه او به أميرالمؤمنين (ع) بيعت نكرد و از آن حضرت منحرف و از اصحاب معاوية بود.

جواب: كسي كه او را تبعيد كنند ممكن نيست او را مختار به تمام معني بگذارند از كجا معلوم كه والي مصر او را وادار نكرده كه به خانه او وارد شود آيا مي توان او را رد نمود و به خانه ي وي وارد نشد؟


يا بانوي كبري مصلحت را در آن ديده و از باب تقيه خواسته بوي وارد شود در صورتي كه واقع أمر براي ما غيرمعلوم است اگر بنا باشد اين گونه شبهات واهية و توهمات فاسده و اعتراضات غير وارده به ميان آيد در جواب آنها بايد اين گونه جوابهاي متصوره نگارش داده شود.

پنجم: از أساتيد متقدمين و مهره ي اخبار أحدي به اين موضوع يعني به رفتن بانوي كبري به مصر اشاره نكرده اگر صحت داشت نقل مي كردند مانند صدوقين و شيخ مفيد و كليني و شيخ طوسي و ابن شهرآشوب و يا از متأخرين مانند علامه ي مجلسي (ره) و ديگران.

جواب: اما متقدمين چون آنها أخبار و تواريخ را هم مثل اخبار و أحاديث ديني اسلامي با سند نقل مي كنند و چون به آنها اين موضوع تاريخي از مشايخشان با اسناد نرسيده و لذا اشاره نكرده اند چنانچه به بسياري از قضايا اشاره نكرده و نقل نفرموده اند.

چنانچه به قضاياي زيادي از تواريخ و أحوالات أئمه ي اطهار عليهم السلام و اولاد آن بزرگواران اشاره نكرده و نقل ننموده اند اگر شرح داده شود سخن به درازا مي كشد.

و كتب زيادي كه از علماء و بزرگان متقدمين درباره ي بانوي كبري و أمثال او تأليف كرده اند به دست بزرگان متأخرين از آنها نرسيده و يا از بين رفته چنانچه اخبار زينبات عبيدلي تا به اين أواخر زمانها به دست نيامده بود أخيرا پيدا شد چنانچه كتب زيادي پيدا گشته كه در دسترس نبود و بعضي از آنها تا قرن ششم و هفتم هجري موجود بوده


بعد از آن تاريخ پيدا نيست و به دست نمي آيد.

چنانچه به تاريخ ولادت اكثر اولاد ائمه ي اطهار (ع) تصريح نكرده و ننوشته اند و حضرت قمر بني هاشم ابوالفضل سلام الله عليه با آن عظمت و خدمت به اسلام و امام (ع) و جلالت و شأن و مقام كه در قلم ياراي تحرير و در زبان قدرت تقرير و بيان آن را ندارد با اين وصف آن بزرگان متقدمين كه به اسامي شان اشارت رفت به ولادتش تصريح نكرده اند و نگارش نداده اند اگر در اين زمان از كتب متقدمين تاريخ ولادت آن حضرت به دست بيايد ردش كنيم به دليل اين كه آن بزرگان ننوشته اند، اين حرف با كدام منطق مي سازد؟

مضافا بر اين كه جمعي از بزرگان مؤرخين به دفن شدن بانوي كبري در مصر تصريح كرده اند مانند ابن عساكر در تاريخ كبير و سيوطي در رساله ي زينبية و شعراني در لواقح الانوار ج 1 ص 23 و صبان در اسعاف الراغبين و عدوي در مشارق الانوار و زينب فواز و شبلنجي و شبراوي در الاتحاف و ديگران.

و كسي كه گفته: همه ي آنان تبعيت از عبيدلي كرده اند بر فرض ثبوت اين ادعاء اين خود دليل محكمي بر اعتبار قول عبيدلي است.

و ادعاء اين كه قول وي با اخبار و اقوالي كه مدفن زينب بنت علي عليه السلام را در شام و يا در مدينه مي دانند متعارض است.

ادعاء بي اصل است زيرا كدام اخبار است كه درباره ي مدفون شدن بانوي كبري در شام وارد شده است؟


كجاست آن اخبار از كتب حديث شيعه يا سني؟ چرا كسي از آن اخبار اطلاع ندارد؟ فعلي المدعي تعيين تلك الاخبار و نقلها من كتب الحديث مع بيان محالها منها فنحن له من الشاكرين و لعمله من المقدرين. و اگر مراد از(اخبار)عبارت از خبرها و اقوال مؤرخين است گر چه با اطلاق لفظ«اخبار»منافات دارد زيرا منصرف از آن اخبار و آثار وارده است- كدام اقوال است كه ترجيح بر اقوال امثال ابن عساكر دمشقي داشته باشد و ادعاء صاحب كتاب(نزهة اهل الحرمين)به تصريح محققين از معاصرين و ديگران حقيقت ندارد. و هشت نفر از مؤرخين كه به آنها اشارت رفت و از جمله ي آنها ابن عساكر است براي ما در مقام اعتماد و اعتبار كفايت مي كند. و اين كه طرفدار شبهات واهيه از هر طرف چاره اش بريده شده بنا كرده آن مؤرخين هشتگانه هرا كه تصريح به مدفون شدن زينب كبري در مصر كرده اند به تعصب وطني متهم كردن به ادعاء اين كه چون آنها اهل مصرند ارتكاز ذهني آنها بوده كه بانوي كبري در مصر مدفون است و لذا قبر مبارك را در قاهره نوشته اند. در ازاء اين ادعاء پوچ بي ارزش گفته مي شود: اگر مؤرخين را بنا شود با تعصب وطني متهم نمائيم بايد به اقوال آنها درباره ي اوطان شان أرجي قائل نشويم در صورتي كه برخلاف رويه بين مورخين است و فقط نوشتن پيشواي تاريخ نويسان بي تعصب ابن عساكر دمشقي كه اصلا از اهل


سوريا و ساكن دمشق بوده كلامش بسيار معتبر است اوست كه تعصب بي جا و عناد بي مورد او را وادار نكرده كه از حق بگذرد و سه مجلد از تاريخ كبيرش را به احوالات و تاريخ ترجمه ي أميرالمؤمنين عليه السلام اختصاص داده است كه اخيرا به همت عالي يكي از اهل تحقيق با آن انقلاب و آشوب و بلواي لبنان آن كتاب نفيس را در سه مجلد كبير چاپ كرده است جزاه الله خير الجزاء. اما مدفون بودن بانوي كبري در مدينه هيچ دليلي ندارد و تمسك به استصحاب بسيار بي نمك و فوق العاده خنك است و دليل بر بي دليلي است. زيرا استصحاب يك اصل و وظيفه ي عملي است جائي انسان مي تواند به استصحاب چنگ بزند و عمل نمايد كه دليل لفظي وجود نداشته باشد معلوم مي شود براي مدفون شدن بانوي كبري در مدينه دليلي موجود نيست و لذا به يك اصل عملي چنگ زدن آن هم در اثبات يك موضوع تاريخي بسيار خنك است از آن خنك تر تبعيت در چنگ زدن به استصحاب از سيد امين عاملي(ره)است و بدون تأمل و تفكر تقليد از وي كردن است. آيا بانوي كبري در مدينه در كجا مدفون است؟ كسي كه- مانند طرفدار شبهات- به استصحاب تمسك مي كند اين وظيفه ي عملي را در كجا مي خواهد به مرحله ي عمل برساند؟ پس استصحابي كه به درد نمي خورد و نتيجه نمي دهد چه فائده دارد. آيا با وجود دليل تاريخي از يك كتاب قديمي مانند كتاب عبيدلي


مي توان به استصحاب تمسك كرد؟ اگر- طرفدار شبهات لاطائلات- استصحاب را تمام مي داند پس چنگ زدنش به ادعاء صاحب كتاب نزهة اهل الحرمين كه از أفواه أخذ شده درست نيست زيرا او به موجب استصحاب بانوي كبري را در مدينه مدفون مي داند پس چطور معتقد است كه در شام مدفون است. اما نگارنده معتقد است كه استصحاب به درد نمي خورد و دليل به اين كه در شام مدفون است مورد اعتماد نيست و قصه ي مأخوذه از افواه است كه داخل كتاب شده است ولي نوشته ي عبيدلي مورد اطمئنان و اعتبار است و لذا احتمال قوي مي دهم كه مدفون بودن بانوي كبري در مصر صحت داشته باشد و نوشته ي عبيدلي دليل بر اين كه بانوي كبري در شام و يا كوفه بيشتر توقف نكرده مي باشد و انكار سخاوي مدفون بودن زينب(ع)را در مصر كه پس از چندين صد سال بعد از عبيدلي آمده و در سال 902 وفات كرده مورداعتبار و اعتماد نيست زيرا«اهل البيت ادري بما في البيت»عبيدلي از قدماء و از خاندان رسالت بوده و بهتر از سخاوي به مدفن بانوي كبري آشنائي داشته است. و اين كه طرفدار شبهات گفته: كه بر فرض صحت نوشته ي عبيدلي دليل به واقعه ي اربعين نمي شود- معلوم مي شود أصل مراد را درك نكرده است و از باب«حب الشي ء يعمي و يصم»است چون زياد دوست دارد تقريباتي را كه اين جانب براي اطمئنان خاطر و احتمال قوي كه رجوع اسراء أهل بيت در ماه صفر بيستم آن ماه بوده و وارد كربلاء شده و با جابر


ملاقات كرده اند آن تقريبات را هيچ نموده حدسيات و احتمالات خويشتن را ثابت نمايد و لذا حق دارد كه اصل مراد را درك نكند.