بازگشت

شبهه ي اول و جواب آن


اول: اين كه در حديث عبيدلي آمده كه زينب كبري عليهاالسلام مردم را بر عليه يزيد پليد جمع كرده و برمي انگيخت و اين كار با مقام شامخ آن بانوي عصمت مناسب نبوده است.

معلوم مي شود صاحب اين كلام از اشخاصي است كه در تحت نفوذ استعمار نشو و نما يافته تصور كرده كه انسان بايد انزوا را در امور اجتماعي اختيار كرده و در خانه نشسته و در كنج عزلت بسر برده نه امر به معروفي انجام دهد و نه در راه نهي از منكر قدمي بردارد و اگر بتواند روزها مانند خفاش در گوشه ي خزيده و شبها بيرون آمده پرواز كند كه عين خواسته ي دشمنان دين و ستمكاران روزگار است و اشخاصي كه با اين فكر خمود بزرگ شده اند در تاريخ گذشتگان هم همان طور قضاوت مي كنند تصور كرده كه زينب كبري عليهاالسلام كه از اسارت در دست يزيد پليد رهائي يافت پس از مراجعت به مدينه در گوشه ي خانه پنهان و دم فرو بسته و


در گوشه ي عزلت نشسته و بر عليه دستگاه ديكتاتوري اموي از جهاد زباني هم دست برداشته و آسوده بنشيند در صورتي كه بانوي عصمت بهتر آشنا به وظيفه ي شرعي خود بوده و در اداي واجب خود قدم برمي داشته مقام و جلالت شأنش در انظار عامه طوري بوده كه از طرف امام سجاد عليه السلام نيابت خاصه داشته و هر چه از طرف امام عليه السلام احكام نشر مي شد به آن بانوي عصمت نسبت مي دادند كه كسي نتواند حرفي بزند و در مقام تقيه امام عليه السلام از شر اشرار و منافقين بدتر از كفار مصون بماند [1] .

نمي دانم وادار كردن مردم بر عليه يزيد پليد كه زمام امور مسلمين را به طور غاصبانه به دست گرفته و از هيچ گونه خيانت و جنايت باكي ندارد.

چرابا مقام شامخ زينبي تناسب نداشته است؟ كه صاحب اين كلام به بانوي عصمت وظيفه ي شرعي تعيين مي كند؟ بانوي عصمت مي خواسته به هر نحو باشد گر چه با تبلغيات زباني بوده ظلم و ستم و نالايقي يزيد پليد را به مردم بفهماند و آنها را بر عليه او بشوراند و مظلوميت برادرش را آشكار سازد تا يزيد را ازتخت غاصبانه براندازد و نتايج نهضت برادر را به مرحله ي عمل آورد.

واقعا انسان در حيرت و تعجب مي شود از خمودي فكر صاحبان


اين گونه كلامها و از جمود ارباب اين گونه قلم فرساها- لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.

گويا صاحب آن اعتراض پوچ نظري به خطبه ي آن بانوي عصمت در كوفه و مجلس يزيد پليد و مكالماتش با ابن زياد نينداخته است [2] ؟


پاورقي

[1] تنقيح المقال ج 3 فصل النساء ص 79 ط نجف .

[2] در اينجا مناسب است که به کلمات شيخنا الاستاد کاشف الغطاء (ره) در کتاب جنة المأوي رجوع شود ص 248 -247 ط- 1 تبريز و ص 81 ط 2 تبريز سنة: (1397) ه. ق.