عباس مشفق كاشاني، هواي حسين
جهان بريد سيه جامه در عزاي حسين
كه سوخت شعله ي بيداد خيمه هاي حسين
ز آه پردگيان حريم عرش خداي
زمانه خيمه بر افراشت در عزاي حسين
شب است و بايده تاريك و در به در اطفال
حديث درد كه داند؟ بجز خداي حسين
بشوي گرد ملال از رخ يتيمانش
به اشك ديده چو باران، به كربلاي حسين
زبند بند زمين و زمان فغان برخاست
چه شورهاست خدايا به نينواي حسين
گذشت از سر و سامان و جان به جانان داد
هزار جان من و عالمي فداي حسين
شفق ز تشت افق تا گشود چشمه ي خون
فلق بريده سر آمد كه اين به پاي حسين
شكسته قامت و از پا فتاده زينب را
ببين برابر بيمار مبتلاي حسين
به تيغ حادثه «مشفق»! جدا ز پيكر باد
سري كه نيست در او لحظه اي هواي حسين