مهدي طباطبايي نژاد، با ياد لب تو
اي فصل بلند بي نهايت
طوفان شكوه و كوه غيرت
درياي به خاك و خون نشسته
در گستره ي كوير غربت
افسانه ترين حكايت عشق
آغوش صميمي صداقت
اسطوره ي آسماني خاك
تنديس اميد و استقامت
در خاطره ي غروب جاري ست
پرواز تو در طلوع هجرت
يادآور لحظه هاي تلخي ست
اين خواهش سرخ بي اجابت
جا داشت فرات خشك مي شد
باياد لب تو از خجالت