بازگشت

جلال الدين همايي «سنا»، لاله ي سرخ






خون خورم در غم آن طفل، كه جاي لبنش

ريخت دست ستم حرمله خون در دهنش



كودكي كآب ز سرچشمه وحدت مي خورد

گشت از سوز عطش، آب روان در بدنش



گر تن نو گل ليلا نبود لاله سرخ

از چه آغشته به خون گشت چنين پيرهنش



غنچه اي از چمن زاده ي زهرا بشكفت

كه شد از زخم سنان، چون گل صد برگ، تنش



گلشني ساخته در دشت بلا گشت، كه بود

غنچه اش، اصغر و گل، قاسم و، اكبر سمنش



تشنه لب كشته شد آن شاه، كه با خنجر و تير

گشت ببريده و شد دوخته بر تن، كفنش



آن كه باشد نظرش داوري هر درد «سنا»!

چشم دارم كه فتد گوشه ي چشمي به منش