بازگشت

محمد رضا ياسري «چمن»، عشق حسين






ز دستم رفته گر كار و ز كار افتاده شمشيرم

بيا اي تير خون افشان كه روز ديده ات گيرم



وگر افتاده ام از پا، خدايا دستگيري كن

كه تا دشمن نپندارد ز بيم جان زمينگيرم



مرا دل رفته از پيش است و جان و سر رود در پي

اگر بر چشم تير آيد، و گر بر جسم، شمشيرم



هنوزم در ره جانان، ميسر هست قربان ها

سري مانده ست پر خونم، تني مانده ست پر تيرم



مگر با جان رود عشق حسين از سينه ام بيرون

كه خود اين عشق را مادر، عجين كرده ست با شيرم



بيا اي آرزوي من، دم آخر به سوي من

كه تا نگرفته خون چشمم، ز رويت كام دل گيرم



چو طوفان ستم آن سرو قامت را فكند از پا

«چمن» جز چشم باراني، نبيند وقت تفسيرم