بازگشت

عبدالجواد جودي و خراساني، هفتاد دو قرباني






اي رفته سرت بر ني، وي مانده تنت تنها

ماندي تو و بنهاديم ما سر به بيابانها



اي كرده به كوي دوست هفتاد و دو قرباني

قربان شومت اين رسم ماند از تو به دورانها



قرباني هر كس شد با حرمت و نشنيديم

دست و تن قرباني افتد به بيابانها



از خون گلوي تو اين دشت گلستان شد

اين سير گلستان كرد سيرم ز گلستانها



ريحان خط اكبر بر گرد رخ انور

برد از دل ما يكسر يادگل و ريحانها



ما جمع پريشانيم، هم بي سرو سامانيم

بر دار سر و بنگر اين بي سر و سامانها



اطفال حزين يكسر از داغ تو در آذر

پاها همه در زنجير سرها به گريبان ها



شاها، نه همين «جودي» جان بر تو فدا سازد

اي شه به فداي تو بادا همه ي جانها