علي باقرزاده «بقا»، ماه هاشمي
كردم طواف تربت پاك امام را
قربانگه حسين عليه السلام را
سودم بر آستان جلالش سر نياز
ديدم به چشم قبله گه خاص و عام را
شستم به آب روشن سرچشمه ي فرات
از جسم و جان تيره، غبار ظلام را
هشتم سر نياز به درگاه بي نياز
كو ره نمود بر در سلطان، غلام را
در پيشگاه دوست فكندم به پشت سر
انديشه هاي باطل و سوداي خام را
از بهر پاسداري اطفال بي پناه
آورده ام به همرهي خويش مام را
تا دجله ها ز ديده نمايد نثار دوست
بنمودمش مزار شه تشنه كام را
با چشم پر سرشك و زبان بر دعا گشود
بنهاد چون كه در حرم قدس گام را
تا سر خط امان دهدم شحنه ي نجف
از پادشاه طوس رساندم سلام را
در كاظمين و سامره بوسيدم از ادب
درگاه آستانه ي چندين امام را
در بابل و مداين و بغداد و كوفه بود
آثار خير، امت خيرالانام را
رفتيم سوي بارگه ماه هاشمي
تا بنگريم جلوه ماه تمام را
ديديم در عزاي شهيدان به رنگ خون
هر صبح و شام، گنبد فيروزه فام را
آموختم ز مكتب سلطان كربلا
آيين جان سپاري و رسم قيام را
بد بيرقي به تارك بامش به رنگ سرخ
يعني به خون خويش بيان كن پيام را
در پيشگاه ظالم و بر دستگاه ظلم
بايد قيام كرد و گرفت انتقام را
مكنت خدا را كه ز سرچشمه ي «بقا»
جانم چشيده لذت شرب مدام را