حسين آهي، خون خدا
مي خواست كفر افكند از جوش كعبه را
تا اهل دين كنند فراموش كعبه را
بگرفت جا به دامن كرب و بلا حسين
با درد و غم چون كرد هماغوش كعبه را
شد زنده دين حق ز قيامش اگر چه كرد
اندر عزاي خويش سيه پوش كعبه را
خون خدا به كرب و بلا موج مي زند
بينم وليك، ساكت و خاموش كعبه را
بوي خوشي كه مي وزد از تربت حسين
گويي كه برده تا ابد از هوش كعبه را
بنگر مقام و رتبه، كه در پيش كربلا
شد حلقه ي ارادت در گوش، كعبه را
از بس كه اشك ريخته در ماتم حسين
چون زمزم است چشمه ي پر جوش كعبه را
يا نيست جز خيال شه كربلا به سر
يا خاطرم نموده فراموش كعبه را