بازگشت

اي خاك كربلا






اي خاك كربلا تو به از مشك و عنبري

از هر چه گويمت تو از آن چيز بهتري



اي خاك پاك گر نه خطا بود گفتمي

اكسير اعظمي تو و گوگرد احمري






اي خاك چيستي كه ندانم كه عرش هم

يا نيم ذره ات ننمايد برابري



هر سبحه اي كه از تو بسازند دربها

صد پله برتر آمده از مهر و مشتري



اي خاك پاك در تو شفا را نهاده حق

داري شرف تو بر دم عيسي ز برتري



هر سجده اي كه بر تو نماينده در نماز

آن سجده بگذرد ز ثريا تأثري



زان گوهري كه در تو نهان است اي زمين

خاك شكست رونق بازار گوهري



خوابيده در تو سبز خطان جمله مشك بو

كاين سان عبير موئي و اين گونه عنبري



جانهاي پاك در تو و هفتاد تن فزون

در رتبه ي هر كدام فزون پيمبري



افتاده در تو سرو قدان لاله گون كفن

هر يك به رتبه ماه و به قامت صنوبري



هر چند بي سرند ولي در ديار عشق

بر خيل سروران همه دارند سروري



خود آدم است در تو نهان از وجود او

مسجود بر ملايك و منظور داوري



با آن كه نوح هست ولي نوح كي چنين

در خون نمود كشتي عشقش شناوري






ني ني خليل باشد و اكبر ذبيح او

ليلا بسي نمود در اين حال هاجري



يا موسي است گنبد پر نور طور او

هفتاد و دو سبطيش از پي به ياوري



يا عيسي است و نيزه ي خولي است دار او

خود شد رها ز كين يهودان سامري



يحيي بود مگر كه سر از پيكرش جداست

اما جدا نگشته ز يحيي به جز سري



يحيي جدا نگشت ز هم بند بند او

رأسش نشد به نيزه ز كشور به كشوري



يحي عيال او به اسيري نرفته است

يحيي از او نكشته نه اصغر نه اكبري



اين خود محمد است يقين در تو اي زمين

كاين سان شده است زائر تو هر پيمبري



پس شد يقين كه فاطمه را نور عين بود

ديگر تو را بس است «وفائي» به محشري