بازگشت

حدود ممالك اسلامي در سال شصت و يكم هجرت


اشعه ي تابان آفتاب اسلام از افق جزيرة العرب پرتو افكن شد، و روز افزون دامنه ي نفوذ خود را توسعه داد، و به وسيله ي مردان بزرگ و لايقي كه در اثر كمال برنامه ي آموزش و پرورش قرآن و خلوص نيت انفاس قدسيه ي پيشواي اسلام تربيت كرده، به سرعت باد و برق در مدت كمتر از يك قرن توانست نهضت علمي و جنبش ديني را از سمت شمال به رود جيحون و جبال طبرستان و گيلان و باب الابواب و بعضي كوههاي چركس و تهامي و ارمنستان و گرجستان پيش برد.

شط فرات را تا آذربايجان به منزله ي خط سرحدي قرار داده، و از جبال فارقه آسياي صغير به درياي سفيد منتهي كرد. در غرب جزيره ي قبرس و روس جزو متصرفات مسلمين بود، از دريا به ساحل مملكت فارس و به صحراي كبير افريقا پيوست. از جنوب شرقي به ساحل بحر احمر متصل گشت.

پس از اقليم افريقا تمام ممالك فارس و تونس و طرابلس غرب، و فزان و سودان


و نوبه و مصر در تحت سلطنت اسلاميه بود.

باز خط سر حدي از بحر احمر به طرف باب المدينه امتداد يافته مملكت سومال را در افريقا داخل منطقه ي نفوذ حكومت اسلامي كرد.

از سمت جنوب و ساحل جزيرة العرب، خط امتداد را به درياي فارس كشيده، و شبه جزيره ي بحرين را به متصرفات اسلام ضميمه ساخت؛ از درياي فارس و بحر عمان و هند به مصب رودخانه ي سند اتصال مي يافت، و مكران و سيستان و كابل و قسمتي از لاهور هند را احاطه كرد، و از كوههاي پاروياميز (هندوكش) به منبع رود جيحون رسانيدند.

در آن وقت هيچ كشوري از ممالك مجاور متصرفي مسلمين آسوده نبوده، و دائما بيم آن مي رفت كه مورد حمله ي مسلمين قرار گيرند.

و پس از سال 61 هجرت تا پس از 90 تا 130 قسمت معظم دنياي عصر از اروپا و افريقا و تمام آسيا زير منطقه ي نفوذ حكومت اسلامي رفت و پرچم سبز «قولوا لا اله الا الله» همه جا در قله ي كوهها و سطح مواج اقيانوسها و فراز شهرها در اهتزاز بود.

در اين موقع خطير، يزيد كه بايد فتوحات اسلامي را ادامه دهد و پيش رود، مرتكب بزرگترين جنايت شد كه در همه ي اين كشورها اثر بخشيد و عكس العمل بدي در اذهان افكار عمومي خردمندان ايجاد كرد، و به جاي ادامه ي فتوحات، انقلابات سرتاسري عربستان را كه سالها ادامه يافت به وجود آورد، و سالها مسلمين را از علم و فرهنگ دور داشت تا دوره ي بني اميه منقضي شد. و بني عباس اگر چه در ظلم و ستم نسبت به بني هاشم پايه ي كمي از بني اميه نداشتند ولي در توسعه ي معارف اسلام به سر حد كمال سعي كردند، در اين سال عبدالله بن زبير بن عوام در مكه داعيه ي رياست داشت.

وليد بن عتبه، پسر عموي يزيد در مدينه بود، و بعد سعيد بن عاص الاشدق حاكم مدينه شد، بحير بن ريسان حميري در يمن حكومت داشت.


ابن زياد والي بصره بود كه ايالت كوفه را هم گرفت و عامل جنايت يزيد شد.

معاوية بن سعيد بن عثمان بن عفان ايالت خراسان را داشت، و بعد زياد برادر عبيدالله والي خراسان شد.

عمر بن سعد بن ابي وقاص حكمران ري بود كه چون عامل جنايت شد، به مأموريت خود نرفت. در اين كشورها و شهرهاي افريقا و آسيا و اروپا و قاره ي هند، هر كجا داستان شهادت حسين «عليه السلام» اعلان مي شد، مردم در محافل بحث مي كردند كه ابواب طعن و لعن به سوي يزيد و قتله ي كربلا گشوده مي شد. عكس العمل شهادت حسين در قلوب تمام مردم مسلمان جهان آن روز اين بود كه روحانيت و سيادت و مجد و عظمت و منقبت و فضيلت براي بني هاشم و علويين مسلم شد، و بي لياقتي و كينه توزي و قساوت و بي رحمي براي بني اميه و آل ابوسفيان و آل مروان ثابت گرديد.

تا حسين كشته نشده بود قسمتي مهم از اخبار سقيفه ي بني ساعده و غصب حقوق آل محمد «صلي الله عليه و آله و سلم» از عربستان و ايران تجاوز نكرده بود، بيشتر در كشورهاي دور دست اسلام به مفهوم عام نفوذ داشت، و كشتن حسين سبب شد كه اسلام را به معني خاص و حقيقي به دنيا فهمانيد، و مدلول آيات قرآن درباره ي آل محمد «صلي الله عليه و آله و سلم» و اهل بيت ثابت گرديد، و عموم مسلمين نسبت به مقام مظلوميت اجتماعي حسين سر تسليم فرود آوردند.

ده سال متوالي به نام انتقام و خونخواهي، جنگ برپا گرديد. در اين مدت بيش از چهارصد هزار (400000) نفر از سال 61 تا سال 71 هجري كشته شدند و مي توان نتايجي كه از اين جنگ يك روزه و اسارت اهل بيت حاصل شد، بدين ترتيب خلاصه كرد:

اولين نتيجه اش اين شد كه بني اميه منفور شدند و جنايات آنها رو افتاد، و مردمي كه جرئت نداشتند از كردار زشت آنها سخن برانند رسما بالاي منبر بني اميه را سب و


لعن مي كردند، و اين كار را اول خود يزيد نسبت به ابن زياد و هر دو نسبت به عمر بن سعد و شمر و ساير قتله شروع كردند، و هر يك براي دفاع خود، ديگري را مسئول اين جنايت فجيع معرفي كرده، و خود را تبرئه مي كردند. كار به جائي رسيد كه رسما يزيد در محراب نشسته بود و بالاي منبر او را لعنت و دشنام مي دادند، و اين كار در محيط شام كه نيم قرن زير نفوذ معاويه بود و كسي جرئت نداشت نام حسين «عليه السلام» و خاندان ولايت را به نيكي ببرد و حزب اموي را به زشتي ياد كند اين كار بسيار مهم و اثري عميق در جامعه نمود.

كار شهادت حسين «عليه السلام» جامعه ي شامي را به اينجا كشانيد كه يزيد در محل امارت خود مي نشست و مي شنيد كه مردم در حضور و غياب، در پنهاني و علن، از مناقب و فضايل پيغمبر و علي و خاندان آنها و شايستگي حسين «عليه السلام» براي خلافت سخن مي رانند، و قرآن كه مي خوانند رسما آياتي كه شأن اهل بيت بود تفسير و تأويل مي كردند، قصايد و چكامه هاي بلندي در مدح و منقبت و رثاء حسين «عليه السلام» مي سرودند، و هر روز محيط بر يزيد بيشتر سخت مي گرفت به طوري كه يزيد ديگر روي به مسجد آمدن نداشت، زيرا همان مردم شام او را سرزنش و لعن مي كردند، و با كمال جسارت از او مي پرسند: چرا حسين «عليه السلام» جگر گوشه ي پيغمبر خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» را كشتي؟ مي گفت: خدا لعنت كند پسر مرجانه را. از ابن زياد علت قتل حسين «عليه السلام» را مي پرسيدند، مي گفت: خدا لعنت كند يزيد را. يك دفعه در حضور ابن زياد كه عمر بن سعد را مسئول دانسته، لعنت كرد، عمر بن سعد برخاست گفت: هيچ كس بر خلاف امر تو قيام نمي كند، قتله ي كربلا هستند از آنها بپرسيد تقصير كيست؟ حرمله و حصين بن نمير حاضر بودند گفتند: خدا لعنت كند كسي را كه امر به كشتن حسين «عليه السلام» كرد و ما مأمور بوديم و عمر بن سعد به ما امر كرد و فرمان حمله داد. عمر بن سعد گفت: كاغذي كه شمر عصر تاسوعا آورد با خود دارم كه: تو اي پسر


مرجانه! امر كردي. ابن زياد گفت: كاغذ را بده به من، عمر بن سعد گفت: هرگز نمي دهم آن را گذاشته ام كه براي پيرزنان مدينه بخوانم، ابن زياد گفت: يزيد به من نوشته كه يا بيعت كن يا سر حسين «عليه السلام» را براي من بفرست، يزيد هم مي گفت: خدا لعنت كند ابن زياد را كه مرتكب اين قتل شد، به خدا قسم اگر حسين «عليه السلام» را زنده نزد من مي آورد حاضر بودم هر چه مي خواهد بدهم و چنين واقعه اي رخ ندهد.

در تمام خانه هاي مكه و مدينه، شام، كوفه، بصره كه از شهرهاي پر جمعيت و مهم آن عصر بود هر جا صحبت از واقعه ي خونين كربلا و جنايات بني اميه و مناقب حسين «عليه السلام» و اهل بيت و اسارت زنان و فرزندان و سرهاي بريده مي شد.

يزيد سخت تحت تأثير فشار مردم واقع شد، و براي جبران و روپوشي مجبور شد به بخششهاي بي حساب و حق السكوت دادن بي حد. ولي اين جود و كرم مصنوعي نتوانست او را آزاد گذارد، دستور داد مدينه را كه محل سكونت اصحاب پيغمبر خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» بود، قتل عام كنند شايد مردم واقعه ي طف را فراموش نمايند. اين كار هم بشدت به تنفر او افزود، دستور داد مكه را ويران نمايند تا اثري از اسلام نباشد كه شايد مردم خانه ي خدا را نبينند و به فكر پيغمبر و حسين نيفتند. اين فكر كه خواست خون را به خون شستشو دهد، بيشتر مردم را جسور نمود و انقلاب قوت گرفت و سر و صدا بلندتر شد، و انقلاب خونين در گرفت. عمر بن سعد و ابن زياد با هم به ديده ي بغض مي نگريستند. عمر بن سعد به ابن زياد گفت: به خدا قسم به تو درباره ي حسين نصيحتي كردم كه اگر اين نصيحت را به پدرم كرده بودم حق پدري او را اداء كرده بودم. معذلك كار عمر بن سعد به جائي رسيد كه ديگر نمي توانست رسما در اجتماعات وارد شود، يك روز براي نماز جمعه وارد مسجد كوفه شد، مردم آن قدر آب دهن به صورتش انداختند كه شرمگين برگشت، و هركس بدو مي رسيد او را دشنام و لعنت مي كرد. عمر ابن سعد كه فرمانده ي قشون بود ناگزير از تحمل بود و سر به زير


مي انداخت و خود را پنهان مي كرد.

در سال 64 هجري كه يزيد مرد، مردم حكومت اموي را خلع كردند، اهالي كوفه خواستند براي خود حكومتي انتخاب كنند، بعضي گفتند: عمر بن سعد بد نيست. اين خبر در شهر انتشار يافت، دفعتا زنان قبايل بزرگ عرب مانند همدان و ربيعه تجمع كرده، گريه كنان و نعره زنان نوحه سرائي آغاز كردند وارد مسجد جامع شدند گفتند: آيا عمر را همان بس نبود كه حسين را با اصحابش بدان حالت فجيع كشت! و باز هواي امارت كوفه بر سر دارد؟! مردم اطراف زنان به گريه افتادند، مسجد به صورت يك عزاخانه اي درآمد.



اي خداوند شهيدان كه شه كرب و بلائي

خونبهايت ز خدا چيست كه خود خون خدائي



چه صفاتي تو كه از ذات تو حق گشته هويدا

گر نه ذات ازلي آينه ي ذات نمائي



از تو شاهي شهنشاه جهان يافت ظهوري

بر سر افسر سلطان ازل ظل همائي



بينش صادر اول پي ايجاد توئي تو

همه چشم است مشيت تو در آن چشم رضائي



به خدا غير خدا از تو اثر بازنماند

پرده را گر ز رخ شاهد معني بگشائي



جلوه ي حسن ازل عشق شد آن عشق بلا شد

تو خود آن جوهر عشقي كه طلبكار بلائي



در سر كوي شهادت ز صفاتت چه سرايم

گاه لب تشنه شهيدي و گهي ابر عطائي






گاه در عرصه ي ميدان بلا غرقه ي خوني

گاه شمع حرم بارگه عرش علائي



ظلمت عالم ذرات جهان را تو ببردي

پاي تا سر همه نوري و به هر درد دوائي



مظهر شير خدائي تو و نيزار محبت

بر سر نيزه ي اعدا سر ني چون به نوائي



رو به سرباز عيان كن كه ثناگوي تو باشد

اي كه در خلوت دل شب همه شب مونس مائي [1] .




پاورقي

[1] ديوان سرباز.