بازگشت

كشتن لشكر نويس كربلا


گروهي بسيار در اين هفته كشته شدند، مختار علاوه بر مسرت و شادماني خسته هم شد، براي شكار رفت و ابراهيم اشتر را به جاي خود نشاند. در آن روز مرد شاعري را گرفتند آوردند گفت: من جزو كشندگان امام حسين «عليه السلام» نيستم ولي با مختار جنگ كرده ام. ابراهيم گفت: بيمي ندارد، عفو مي شوي. آن مرد اصرار كرد مرخص شود. ابراهيم گفت: اصرار تو مرا به شك انداخت، گفت: اي امير! راست بگويم، شعري چند در ذم عبدالله بن كامل گفته ام، و چون رئيس شرطه ي امير است از او مي ترسم! ابراهيم گفت: مطلب بي سابقه نيست، حكم بن عاص هفتاد و دو بيت در ذم رسول خدا گفت: پيغمبر «صلي الله عليه و آله و سلم» او را عقوبت نكرد و عفو فرمود. تو هم براي جبران، چند بيتي در مدح حضرت اميرالمؤمنين «عليه السلام» و اولادش انشاء كن تا بر مختار عرضه شود و آزاد شوي. شاعر بد طينت هر چه فكر كرد نتوانست شعري بگويد، ناگاه مختار و همراهانش رسيدند، عبدالله بن كامل او را شناخت گفت: اباخليق! تو آن كسي نيستي كه به امر عمر بن سعد هر كس از لشكر كوفه ضربتي بر امام «عليه السلام» مي زدند، نام آنها را مي نوشتي و آنها را بر جنگ تحريض مي كردي؟ اين اباخليق لشكر نويس عمر بن سعد بود. مختار را فرصتي دست يافت كه لشكرنويس با صورت نام قتله ي كربلا به پاي خود به صحنه ي انتقام آمده، گفت: اگر صورت تمام لشكر كربلا را


بدهي آزاد مي شوي، و دستور داد او را زندان كنند تا صورت را بنويسد بدهد. اباخليق به طمع آزادي، صورت اسامي قتله و امرا و كارهائي كه در كربلا كردند كردند و سخناني كه گفتند از پياده و سواره، تيرانداز و نيزه دار و شمشير زن، آنان كه سنگ و چوب همراه آورده بودند، آنها كه شماتت و دشنام مي دادند، آنها كه در فرصت غارت اموال بودند، آنها كه بدنها را عريان كردند و لباسهاي كشته گان را بردند، آنها كه خيمه ها را آتش زدند، آنها كه مفاخره و مباهات به قتل پسر دختر پيغمبر «صلي الله عليه و آله و سلم» و اصحاب او مي كردند، همه را با تمام علائم و نشاني نوشت و تسليم مختار كرد. عبدالله بن كامل پس از گرفتن صورت به غلامش گفت: با شمشيري او را به دوستانش ملحق كن! و بدين وسيله به دوزخش فرستادند.

مختار با آن صورت فرمان داد گروه شيعه و مأمورين شرطه و كارآگاهان در اطراف و ساير كساني كه هنوز از سفره ي انتقام كامي برنگرفته اند حاضر كنند.