بازگشت

كشتن قاتل پسر عقيل


در اين موقع شعر بن ابي شعر كه از بزرگان شيعه بود، عمار نامي را آورد گفت: ديدم بر اسب عبدالرحمن بن عقيل سوار است و مي خواهد فرار كند، اين قاتل پسر عقيل را در كربلا كشت و اسب او را ربود و اينك مي خواست با آن اسب از چنگ انتقام بگريزد. در همين موقع ابوعمره دست پسري را كه صورتش مانند ماه مي درخشيد گرفته آورد، گفت: اين پسر عبدالرحمن بن عقيل است. مختار برخاست به استقبال او آمد، دست و صورت او را بوسيد و او را بر روي تخت خود نشانيد و از نامش پرسيد: گفت: قاسم بن عبدالرحمن بن عقيل كه دو روز است با خواهر و مادر خود به كوفه آمده ام، زيرا پدرم را در واقعه ي طف (كربلا) شهيد كردند و اموال او را به غارت بردند، و ما در مدينه به عسرت مي گذرانيديم، چون شنيدم كه شما انتقام از قتله ي كربلا مي كشيد، و امروز هم شنيدم قاتل پدرم دستگير شده، براي گرفتن قصاص خود آمده ام. مختار عمار قاتل را به او تسليم كرد، قاسم كاردي از مختار گرفته و سينه ي او را تا نافش بدريد و سپس سر او را هم بريد. مختار قاسم را اكرام و احترام كرد، لباسهاي قيمتي به او پوشانيد و پنج هزار درهم نقد به او داد و هدايائي هم براي مادر و خواهرش فرستاد. ابراهيم اشتر هم به پيروي امير و ساير بزرگان شيعه هر يك مقداري


هديه وصلتي نقد تقديم قاسم كردند و او در كمال بي نيازي به منزل خود مراجعت كرد.