بازگشت

حكومت نظامي در كوفه


از اين تاريخ به بعد، مستحفظين دروازه هاي كوفه را زير نظر گرفتند و احدي بدون بازرسي شديد اجازه ي خروج نداشت، ابوعمره ي ايراني رئيس نظميه (شرطه) و ابن كامل اسدي رئيس تأمينات (آگاهي) بودند و هر روز عده اي را مي گرفتند اسير مي كردند، يا اگر مطمئن بودند كه از قتله ي كربلا است مي كشتند، به طوري شد كه به حكم «الخائن خائف» هر كجا اين دو نفر مي رفتند، مردم حس مي كردند كه براي كشتن قتله يا اسير كردن مي روند و شيعيان و دوستان و توابين كمك مي كردند، و كساني را كه مي شناختند و جاي آنها را مي دانستند ارائه مي دادند. در نتيجه گروهي از فرماندهان لشكر ابن زياد پنهان شده، و از آن جمله عمر بن سعد به خانه ي ابن بهيره كه قرابت و دوستي با خاندان علي «عليه السلام» داشت پناهنده شد، و به وسيله ي او امان نامه بدين مضمون گرفت: عمر بن سعد مادامي كه از كوفه خارج نشده و اخلالي ايجاد نكند در امان است.

اسحاق بن اشعث كندي، برادر زن عبدالله بن كامل بود، به خانه ي او پناهنده شد؛ شمر بن ذي الجوشن از كوفه فرار كرد و در يكي از دهات با چند نفر ديگر پنهان شدند؛ خولي اصبحي در دودكش خانه ي خود زندگاني مي كرد؛ اشخاصي برجسته كه امير و فرمانده و سرلشكر بودند بيشتر يا پنهان شدند يا فرار كردند يا به خانه ي شخصيتي ديگر پناه بردند، ولي اغلب لشكريان كه معروف و مشخص بودند همه دستگير شدند، بسياري بدون درنگ كشته شدند و برخي اسير گرديدند.

مختار به عبدالله بن كامل اسدي دستور داد لشكر نويسان را پيدا كنند و اسامي كساني كه به كربلا رفته اند بنويسند، و به هر وسيله هست آنها را احضار و يا دستگير كنند. در روزهاي اول، بيشتر لشكريان كشته مي شدند. مختار رئيس شهرباني را


استيضاح كرد كه: چرا هر كه اسير مي شود يا از كساني است كه با من جنگ كرده و بايد عفو شود يا از رجاله هاي لشكر عمر بن سعد در كربلا است، و رؤساي قوم دستگير نمي شوند؟ آنها گفتند: به علت اين است كه شما عمر بن سعد را كه سردار لشكر بود آزارد گذارديد، و بدين جهت قلوب شيعه، دل سرد شده. مختار به خود بلرزيد و گفت: خدا مرا امان ندهد اگر عمر بن سعد را امان دهم. آنگاه دستور داد: فوري برويد او را احضار كنيد، اگر حاضر شد فبها المراد، اگر لباس خواست و شمشير طلبيد، همان جا گردنش را بزنيد.