بازگشت

خروج مختار چهاردهم ربيع الاول سال شصت و شش


به محض اين كه شنيد سليمان بن صرد در «عين الورد» بيرون شهر كوفه شهيد شد، و عبدالله بن المطيع العدوي از طرف عبدالله بن زبير به حكومت كوفه فايز گرديد، مختار قيام كرد و بيعت گرفت، و با جمع كثيري از رؤساي عراق مانند ابراهيم بن مالك اشتر كه از مشاهير قهرمانان و شجاعان معروف و خوش نام عرب بود و از كساني بود كه خطي از زبان محمد بن حنفيه به وي نموده بود، پرچم مخالفت با حكومت جديد برداشت.


در قيام مختار، مصعب بن زبير در بصره و عبدالله انصاري در كوفه از طرف عبدالله بن زبير حكومت داشته، در اين اثناء عبدالله بن مطيع فرماندار جديد وارد كوفه شد و مردم را در مسجد جامع كوفه جمع كرد و خطبه اي خواند، و در خلال سخنراني گفت: اي مردم! من به سيره ي عمر و عثمان با شما سلوك خواهم كرد. در آن جمع مردي بلند شد كه نامش «صايب بن مالك اشعري» بود به عبدالله رو كرد گفت: ايها الامير در سيره ي عمر و عثمان سخني نيست، ولي مطلوب ما مهمتر از اين است و آن عمل به سنت اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب «عليه السلام» است كه پسنديده ي عام و خاص بوده. صداي احسنت احسنت مردم بلند شد گفتند: ما همين را مي خواهيم. عبدالله گفت خاطر جمع باشيد كه بر وفق رضاي شما رفتار خواهم كرد و از منبر فرود آمد.

در اين موقع اياس العجلي كه از طرف فرماندار رئيس «شرطه» شهرباني كوفه بود به عرض حاكم رسانيد كه: اين شخص كه سخن تو را رد كرد و گفت در سيره ي علي «عليه السلام» با ما رفتار كن، از رؤساي نيروي مختار است و او با جمعي بيعت كرده و داعيه ي خروج دارد. حاكم تازه وارد دستور دستگيري مختار را داد و براي اين كار زائده ي بن قدامه و حسين بن عبدالله همداني را فرستاد، آنها به منزل مختار رفتند و گفتند: امير ما تو را مي خواهد و اين آيه را از قرآن تلاوت كرد «و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك». مختار مقصود زائده را فهميد مثل اين كه او از هواخواهان مختار بود و لذا مختار گفت: بستر مرا بگستر كه لرزه مرا گرفت و بر فراش تكيه كرد و به مأمورين گفت: عذر من طوري موجه كنيد كه امير هم قبول كند. آنها برگشتند گفتند: مختار را لرزه و تبي عارض شده كه قادر به حركت نيست. مختار هم فوري فرمان داد اصحاب و يارانش تهيه ي سلاح ديده مهياي خروج باشند. رؤساي قبايل كوفه از او چند روزي مهلت خواستند و ضمنا يك نفر را مأمور كردند به نام عبدالله به شريح الهمداني كه با چند نفر ديگر از شيعه فوري به مكه برود و از محمد بن حنفيه درباره ي كار مختار و قيام


او استفسار كنند و بپرسند: آيا براستي مختار جانشين محمد بن حنفيه است؟ اين قافله كوچك مخفيانه شتابان خود را به مكه رسانيدند و از محمد بن حنفيه فرزند علي «عليه السلام» سؤال از داعيه ي مختار و خروج او نمودند.

محمد بن حنفيه پاسخ داد كه (بالله الذي لا اله الا هو) من دوست بلكه علاقه دارم خداوند متعال به دست يكي از بندگان خود انتقام اهل بيت رسالت را از دشمنان ما بكشد!!

اين بيان آنها را خرسند كرد و با شوقي به كوفه برگشتند.

در روايتي ديگر دارد كه همانها يا دسته ي ديگري از شيعيان از حضرت علي بن الحسين سجاد «عليه السلام» استفسار كردند، و آن حضرت نيز دوستان را بر انتقام از قتله ي كربلا تشجيع فرمودند.

ابن شريح با همراهان برگشتند و رفتند نزد مختار جريان را گفتند، مختار پرسيد: محمد بن حنفيه با چه جمله جواب داد؟ گفتند: ما را به اطاعت تو مأمور گردانيد. آن گاه گفت (الله اكبر) و اين سخن در موقع بروز حقي يا قيام به وظيفه ي خطيري گفته مي شد، گفت: من ابواسحق هستم كه بايد به نيروي شمشير آبدار خود بسياري از خوارج را به خاك سياه بنشانم.