كنار شط فرات
شمر، رئيس قافله بود، امام سجاد را به غل و زنجير به شتر بستند، و كودكان را با خفت و خواري، روي كجاوه هاي بي روپوش زنان نشانده و سرهاي بريده را بر نيزه ها كرده حركت نمودند. چون مقداري راه رفتند، كنار شط فرات منزل كردند، و سرها را پاي ديوار خرابه اي گذاشتند و نشستند به قمار و لهو و لعب و شرب خمر، در اين بين ديدند دستي از بالاي سر مبارك سيدالشهداء ظاهر شد و با قلم خونين بر ديوار نوشت:
أترجو أمة قتلت حسينا
شفاعة جده يوم الحساب
آنها برخاستند آن دست را بگيرند، كسي را نيافتند، بازنشستند مشغول قمار شدند، آن دست ظاهر شد و اين شعر به رنگ خون نوشت:
فلا والله ليس لهم شفيع
و هم يوم القيامة في العذاب
دويدند دست را بگيرند كه ناپديد شد، باز به عيش خود مشغول شدند كه اين ابيات از هاتفي شنيدند:
ماذا تقولون اذ قال النبي لكم
ماذا فعلتم و أنتم آخر الأمم
بعترتي و بأهلي عند مفتقدي
منهم أساري و منهم ضرجوا بدم