بازگشت

كنار شط فرات


شمر، رئيس قافله بود، امام سجاد را به غل و زنجير به شتر بستند، و كودكان را با خفت و خواري، روي كجاوه هاي بي روپوش زنان نشانده و سرهاي بريده را بر نيزه ها كرده حركت نمودند. چون مقداري راه رفتند، كنار شط فرات منزل كردند، و سرها را پاي ديوار خرابه اي گذاشتند و نشستند به قمار و لهو و لعب و شرب خمر، در اين بين ديدند دستي از بالاي سر مبارك سيدالشهداء ظاهر شد و با قلم خونين بر ديوار نوشت:



أترجو أمة قتلت حسينا

شفاعة جده يوم الحساب



آنها برخاستند آن دست را بگيرند، كسي را نيافتند، بازنشستند مشغول قمار شدند، آن دست ظاهر شد و اين شعر به رنگ خون نوشت:



فلا والله ليس لهم شفيع

و هم يوم القيامة في العذاب



دويدند دست را بگيرند كه ناپديد شد، باز به عيش خود مشغول شدند كه اين ابيات از هاتفي شنيدند:



ماذا تقولون اذ قال النبي لكم

ماذا فعلتم و أنتم آخر الأمم



بعترتي و بأهلي عند مفتقدي

منهم أساري و منهم ضرجوا بدم