بازگشت

دختر اميرالمؤمنين در پايتخت پدرش






زينب به كوفه جا چوبه دارالاماره كرد

بي صبر شد چنان كه به تن جامه پاره كرد



لب پر ز خنده ديد به هر كس كه بنگريد

كف پر خضاب ديد به هر سو نظاره كرد



پوشيد رخ ز موي پريشان و اشك و آه

گردون سياه خرمن مه پر ستاره كرد



ابن زياد روي به زينب نمود و گفت

حرفي كه زخمها بدل سنگ خاره كرد



بودي مرا هواي غم كشتن حسين

منت خداي را كه غمم زود چاره كرد



ديدي كه تيغ شحنه ي قهرم چو شد بلند

نه رحم بر جوان و نه بر شير خواره كرد






ديدي كه سر برهنه تو را پاي تخت ما

حاضر زمانه با دف و چنگ و نقاره كرد



زينب چو رعد ناله ز دل بركشيد و گفت

كاي بي خبر ز حق تو ز بايد كناره كرد



كشتي ز راه كينه كسي را كه از غمش

خير النساء به خلد برين جامه پاره كرد



كشتي ز تيغ كينه كسي را كه ذوالجلال

وصفش به آيه، آيه ي قرآن شماره كرد



پس آن لعين به خشم شد و از ره غضب

بر حاضرين به كشتن زينب اشاره كرد



يكباره چاك زد به گريبان سكينه گفت

آه و فغان كه چرخ يتيمم دوباره كرد



«جودي» خموش باش كه اين آه آتشين

دلهاي شيعيان حسين پاره پاره كرد