دختر اميرالمؤمنين در پايتخت پدرش
زينب به كوفه جا چوبه دارالاماره كرد
بي صبر شد چنان كه به تن جامه پاره كرد
لب پر ز خنده ديد به هر كس كه بنگريد
كف پر خضاب ديد به هر سو نظاره كرد
پوشيد رخ ز موي پريشان و اشك و آه
گردون سياه خرمن مه پر ستاره كرد
ابن زياد روي به زينب نمود و گفت
حرفي كه زخمها بدل سنگ خاره كرد
بودي مرا هواي غم كشتن حسين
منت خداي را كه غمم زود چاره كرد
ديدي كه تيغ شحنه ي قهرم چو شد بلند
نه رحم بر جوان و نه بر شير خواره كرد
ديدي كه سر برهنه تو را پاي تخت ما
حاضر زمانه با دف و چنگ و نقاره كرد
زينب چو رعد ناله ز دل بركشيد و گفت
كاي بي خبر ز حق تو ز بايد كناره كرد
كشتي ز راه كينه كسي را كه از غمش
خير النساء به خلد برين جامه پاره كرد
كشتي ز تيغ كينه كسي را كه ذوالجلال
وصفش به آيه، آيه ي قرآن شماره كرد
پس آن لعين به خشم شد و از ره غضب
بر حاضرين به كشتن زينب اشاره كرد
يكباره چاك زد به گريبان سكينه گفت
آه و فغان كه چرخ يتيمم دوباره كرد
«جودي» خموش باش كه اين آه آتشين
دلهاي شيعيان حسين پاره پاره كرد