بازگشت

سر حسين در دارالاماره


مورخين نوشته اند: سر مبارك حسين را روي طبقي گذاشته نزد ابن زياد بردند، پسر مرجانه بر آن سر نگريست و تبسم كنان اظهار فرح و شادي كرد، و چوبي در دست داشت بر لب و دندان آن سرور مي زد و مي گفت: چه بسيار خوش لب و دنداني.

زيد بن ارقم كه از صحابه ي كبار رسول خدا در آن جا حاضر بوده، چون اين حركت بديد گفت: اي پسر زياد!

ارفع قضيبك فوالله الذي لا اله الا هو لقد رأيت رسول الله مرارا يقبل ثناياه.


چوب خود را بردار كه به خدا سوگند، مي ديدم رسول خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» اين لب و دهان را مكرر مي بوسد.

زيد بن ارقم اين بگفت و به گريه افتاد، ابن زياد گفت:

تبكي!ز أبكي الله عينيك يا عدو الله.

گريه مي كني كه خداوند به ما فتح و فيروزي داده! خداوند چشمهاي تو را هميشه گريان دارد، اگر پير خرف نبودي، مي گفتم گردن تو را بزنند.

زيد گفت: اي پسر مرجانه، حديثي براي تو از پيغمبر نقل مي كنم كه حساب كار خود را بكني، قسم به خدا ديدم پيغمبر «صلي الله عليه و آله و سلم» حسين را روي زانو نشانده، و شنيدم كه فرمود:

أللهم اني أستودعك اياهما و صالح المؤمنين.

خدايا! اين امانت من است كه به تو مي سپارم و به مؤمنين تا چگونه دارند.

آنگاه گفت: اي پسر زياد! خوب امانت خدا را نگاه داشتي. اين سخن بگفت و از مجلس او بيرون آمد، و اهل كوفه راب ا چنين مهمانداري آنها لعنت كرد.

طريحي مي نويسد: ابن زياد در ميان لشكر رفته بود، چون برگشت ديد اطراف قصر آتش گرفته و رو به طرف دارالاماره مي آيد، دستور داد آتش را خاموش كنند. چون به سرير حكومت نشست ديد سر حسين «عليه السلام» برابر اوست، اين صدا را شنيد و حاضرين هم شنيدند:

الي أين تهرب يا ملعون فان لم تنلك في الدنيا فهي في الاخرة مثواك. صدا ساكت نشده بود كه آتش رو به ابن زياد آورد.

پس از آن، اجازه داد كه اسرا را وارد كردند در حالي كه بدنهاي آنها مي لرزيد.



لا خمار يستر الوجه و هل

للكريمات الهدي أبقوا خمارا



لا و من ألبسها من نوره

أزرا مذ سلبوا عنها الازارا




وقتي زينب كبري با سطوت و جلال، با نبالت و خصال بزرگي وارد شد، نشست، ابن زياد گفت: من هذه المتنكرة؟ أو المتكبرة؟ كيست اين زن ناشناس؟ يا زن با كبر، كه به من سلام نكرد؟ قيل له: ابنة اميرالمؤمنين، زينب العقيلة؛ خواست دل او را بسوزاند گفت: الحمد لله الذي فضحكم و قتلكم و أكذب أحدوثتكم، شكر خدا را كه شما را رسوا كرد و كشت.