بازگشت

داستان اصحاب كهف


كهف نام غاري است در كنار شهر افسوس (نزديك سمنان يا گرگان نوشته اند) كه پادشاه آن دقيانوس بود.

دقيانوس، امپراطور روم بود كه باگتها جنگ كرد، و در سال اول سلطنت خود به مسيحيان آزار رسانيد، و درهاي نمازخانه ها و كليساها را بست، و انجمن مسيحيان را پراكنده ساخت و روحانيون آنها را به عزاداري مجبور كرد. اين شهر را برخي طرطوسي از بلاد شام نوشته اند، و گروهي افسوس درايوني «آسياي صغير» نام برده اند.

دقيانوس چون به شهر افسوس رسيد، بنا بر عقيده ي بت پرستي قرار گذاشت در وسط شهر قربانگاههائي بنا كنند، و فرمان داد تا كليه ي اشراف حاضر شوند و براي بتها


قرباني كنند. مردم به ناچار مي آمدند و قرباني هاي خود را در آتش مي انداختند، دود غليظي بلند مي شد. اين روز پرآشوب ترين روزهاي مردم آن عصر به شمار مي رفت، و از بيم چه ناله ها كه بر آسمان مي رفت، و گريه و زاري ها مي كردند.

روز سوم قرباني دقيانوس دستور داد مسيحيان را بار عام دهند. يهود و بت پرست، از اين موقع براي ابراز دشمني ديرينه ي خود استفاده كردند، و كينه و عداوت خود را نشان دادند و سربازان و مأمورين را به كوي و مسكن مؤمنين و موحدين راهنمائي مي كردند، و خداپرستان را از خانه بيرون مي كشيدند تا به دربار پادشاه ببرند، و با شكنجه به سوي بتها مي بردند تا آنجا قرباني كنند. [1] .

وقتي مسيحيان به دربار حاضر مي شدند، در كمال خوف و وحشت بودند، و بدنشان مي لرزيد كه چگونه ايمان خود را حفظ كنند و ثابت قدم بمانند.

اينجا جاي آزمايش است، آنها كه استوار نبودند به ناچار تسليم مي شدند و براي بتها قرباني مي كردند، ولي آنها كه جرئت و جسارت و ايمان قوي تري داشتند، تن به شكنجه و عذاب مي دادند و حضرت مسيح را در نظر داشتند، و در ثبات قدم آنها رخنه اي ره نمي يافت.

دشمنان آنها را هدف تيرها قرار داده، و هر اندازه موحدين بيشتر پا بر جا مي ماندند، بر ظلم آنها بيشتر مي افزود، چنان كه پاها و دستها و سر آنها را مي بريدند و قطع مي كردند و از برجها سرازير مي ساختند، يا بر حصار شهر مي آويختند و سر آنها را با ميخ بر ستونهاي دروازه شهر مي كوبيدند تا مرغ هاي هوائي با منقار آنها را سوراخ سوراخ كرده مي خوردند.


اين منظره ي وحشت انگيز، جان مسيحيان را سوزاند و متوحش ساخت، و در حقيقت جنگي بود ميان بت پرستي و خدا پرستي، و بسيار دهشت انگيز و پرشور و لرزاننده بود.

در اين فشار، مسيحيان با هم مشورت كردند كه از ميان اين مردم بي رحم خارج شوند. از كساني كه تصميم گرفتند از ميان مردم بيرون روند، هشت نفر از اصحاب غار بودند كه نمي توانستند اين منظره ي اسف انگيز را ببينند.

اسامي 8 نفر را چنين نوشته اند:

1- ماگسيملين 2- يمليك 3- مارتل 4- ديونوس 5- يغوانيس 6- سراپيون 7- اكستوستاوين 8- انتونين.

اين هشت نفر از اشراف و اعيان و سران معروف شهر افسوس و پرهيزكاران خداپرست بودند، در همان هنگام كه پادشاه ستمكار، مردم را به بت پرستي و قرباني براي بت به شكنجه انداخته بود، آنها در اطاق خلوتي با خدا در راز و نياز بودند و از خدا راه فرار مي خواستند.

دشمنان آرام ننشستند، ديدند در هنگام قرباني، اشراف و حكام شهر نيستند. در پي آنها رفتند ديدند در تالار سلطنتي به آئين مسيح به نماز خواندن مشغول هستند، پادشاه بر آنها خشمگين شد، احضار كرد پرسيد: چه شد هنگام ذبح و قرباني، با اشراف شهر خود شركت نكرديد؟ گفتند: ما به خداوندي كه قادر بر همه چيز است قائل هستيم كه آسمان و زمين از اوست و قرباني ما در باطن ما است كه ذكر و مناجات نثار او مي كنيم، و هيچ وقت براي بتها قرباني نخواهيم كرد.

«و ربطنا علي قلوبهم اذ قاموا فقالوا ربنا رب السموات و الأرض لن ندعوا من دونه الها لقد قلنا اذا شططا». (سوره ي كهف آيه ي 14).

دقيانوس، پس از تحقيقات بسيار و اصرار بر عقيده ي خود، دستور داد كمربندهاي


زرين آنها را گرفتند، و گفت: چون شما قرباني نمي كنيد، دشمن سلطنت خداوندان ما هستيد و لذا از خدمت دولت محروم خواهيد بود، به آنها گفت: برويد قدري فكر كنيد تا من به سفري مي روم و برگردم تصميم خود بگوئيد.

ماكسميلين كه سر دسته ي آنها بود، پس از رفتن پادشاه و آزادي خود با رفقا گفت: صدقات بسيار بدهند و با هم مشورت كردند، از شهر خارج شده به غار كوه انكليوس بروند. [2] .

«هؤلاء قومنا آتخذوا من دونه آلهة لولا يأتون عليهم بسلطان بين فمن أظلم ممن افتري علي الله كذبا - و اذ اعتزلتموهم و ما يعبدون الا الله فأووا الي الكهف ينشر لكم ربكم من رحمته و يهيي لكم من أمركم مرفقا». (سوره ي كهف آيه ي 15 و 16).

چون مشورت آنها به اين نتيجه رسيد كه بروند در غار كهف و در ذكر و مناجات خدا مشغول باشند، و از شر فتنه ي دنيا و ترس مردم و دقيانوس در امان بمانند. تا موقع بازگشت پادشاه اين هشت نفر مبلغي معين در كيسه، همراه خود گرفته به سوي غار كوه انكليوس رهسپار شدند. در آنجا چند روزي در ذكر و مناجات پروردگار و گريه و زاري گذراندند و روي به خاك همي ماليدند، و براي تأمين زندگاني خويش از خداوند التماس حاجت كردند. از ميان خود يمليك را به سمت نظارت معين كردند كه براي خريد آذوقه به شهر رود، و هر روز اخباري از برگشتن پادشاه و اوضاع و احوال مردم به آنها برساند.



پاورقي

[1] پرفسور روبدول در کتاب ادبيات يوناني خود ص 147 در خصوص اصحاب کهف و ابن‏عبري (ابوالفرج لمطي) در تاريخ کليساي خود با تغيير اسامي نقل کرده است.

[2] طبري در تفسير کبير ج 15 ص 232 مي‏گويد: نام آن بنجلوس بوده.