بازگشت

ترجمه ي خطبه ي سجاد


اي مردم! آن كسي كه مرا مي شناسد و نام مرا مي داند كه مي داند، و آن كس كه نمي داند، اكنون خود را معرفي مي كنم تا بشناسد: من پسر آن كسم كه بر كنار فرات با لب تشنه چون گوسفندان سرش را به ناحق بريدند، و مخدرات او را به اسيري آورده مالش به يغما بردند، از پدر بزرگوار من


دست بازنداشتند تا شهادت يافت.

اي مردم! شما را به خداي سوگند، مگر نه شما به آن حضرت نامه نوشتيد كاغذها فرستاديد، از روي مكر و خدعه عهد و ميثاق مؤكد بستيد و بيعت و اطاعت او را به گردن گرفتيد تا به سوي شما براي هدايت بشتابد، و چون به سوي شما آمد، او را ياري نكرديد و خون پاكش بريختيد. هلاكتان باد كه بد زادي به آن جهان فرستاديد، و زشت تدبيري انديشيديد. آخر با كدام چشم به رسول خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» خواهيد نگريست، و چون از قتل ذريت و اسارت عترت خود از شما پرسد چه پاسخ خواهيد گفت؟

چون سخن بدين جا رسيد، آغاز گريه با صدا شروع شد، و با هم گفتند: به راستي كه كار زشتي كرديم و خسران دنيا و آخرت بر خود بخريديم.

باز فرمود: خدايش رحمت كند، كه پند من فراگيرد، و اندرز من بپذيرد كه سيرت رسول «صلي الله عليه و آله و سلم» را يك روي پيشواي ساخته بر اثر آن مي روم. آن جمع يك زبان آواز برداشتند كه در صلح و جنگ با حضرتت يك روي و يك دل هستيم، آنچه كه گوئي بدان عمل كنيم.

حضرت فرمود: هيهات، هيهات اي تبه كاران حيلتگر! اين قصد كه كرده ايد هرگز نشود، مگر بدان سر هستيد كه آن معامله را كه با جد و پدر من نموديد با من نيز پيش گيريد، ديروز پدر بزرگوار من و جوانان و اصحاب او را شهيد كرديد.

هنوز رحلت رسول خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» فراموش نشده و مصيبت او كام ما را تلخ نگاه داشته، و جراحات آن هنوز سر باز نكرده، اينك لازم نيست نه با ما باشيد نه بر ما.


و اين ابيات فرمود:



لا غرو ان قتل الحسين و شيخه

قد كان خيرا من حسين و أكرما



فلا تفرحوا يا أهل كوفان بالذي

أصيب حسين كان ذلك أعظما



قتيل بشط النهر روحي فداؤه

جزاء الذي أرداه نار جهنما



اي كرب بلا مظهر انوار خدائي

خاكي تو ولي آينه ي غيب نمائي



اي كرب و بلا قدر تو از كعبه فزونتر

چون قبله ي مقصود همه اهل وفائي



اي كرب و بلا خاك تو بهتر ز عبير است

صد مرتبه خوشبوي تر از مشك ختائي



در جنت فردوس اگر كرب و بلا نيست

از چيست كه تو جنت با كرب و بلائي



چون خاك تو با خون خداوند عجين است

زان روي به هر درد و بلائي تو شفائي



اي مخزن اسرار همين فخر تو را بس

كارامگه خامس اصحاب كسائي



بر روي تو تا ريخته شد خون جوانان

چون حقه ي ياقوت پر از نور و صفائي



اي تربت رنگين تو مگر خون حسيني

يا خون علي اكبر گل رنگ قبائي






از تير جفا روي تو گر ريخته باشد

خون گلوي اصغر فرخنده لقائي



قربان تو و خاك تو كز فرط شرافت

كافور تن بي سر شاه شهدائي



(جوهري)