بازگشت

جون غلام ابي ذر


ابي ذر غفاري غلامي داشت كه در مكتب خودش تربيت شده، بسيار با ايمان و داراي تقوا بود، پس از وفات ابي ذر، ملازم با حضرت مجتبي و سيدالشهداء بود، از مدينه با آن حضرت به مكه آمد و از آنجا به عراق.

سيد رضي الدين داودي مي نويسد: چون جنگ در گرفت، در حضور امام ايستاد و اجازه ي جنگ خواست، امام فرمود: اي جون! تو آزاد هستي تاكنون در مصاحبت ما بودي، و اكنون براي آنكه در عافيت باشي در راه ما خود را به زحمت مينداز. جون كه اين سخن بشنيد بر قدم هاي ابي عبدالله افتاد و پاي آن حضرت را بوسيد و عرض كرد:

اي پسر پيغمبر! من در رفاه و نعمت از خوان كرامت شما بهره برده ام، و در حال شدت خدمتي انجام نداده ام، مي دانم بوي من بد است و حسب و نژاد من پست است، رنگم سياه است. از بهشت نفس خود بر من نفخه اي بدم تا بويم خوش و نژادم گرامي و رنگم سفيد گردد، به خدا قسم كه از تو جدا نخواهم شد تا اين خون سياه را با خون هاي شما مختلط نكنم.

سالار شهيدان به او رخصت داد به ميدان جنگ برود، او مي رفت و مي خواند:




كيف تري الفجار ضرب الأسود

بالمشرقي في و القنا المسدد



يذب عن آل النبي أحمد

جنگ كرد تا كشته شد، محمد بن ابي طالب گويد: حسين در بالين او آمد، عرض كرد: پروردگارا! روي او را سفيد گردان و بوي او را خوش نما و او را با نيكان محشور فرما و بين او و محمد و آل محمد آشنائي ده.



علماي تاريخ از حضرت باقر «عليه السلام» روايت كرده اند كه حضرت سجاد فرمود: چون بني اسد آمدند كشته شدگان را دفن كنند، بدن او را يافتند بوي مشك مي داد.