بازگشت

علي اصغر






عشق را با عقل باشد اتفاق

گر چه گاهي ظاهر آيدشان نفاق



عشق حاصل گردد از ارشاد عقل

گر چه سازد منهدم بنياد عقل



عقل باشد رهنماي راه راست

بي تعقل اختبار ره خطاست



ساخته از عشق گردد كار عقل

مي فزايد رونق بازار عقل



گفت: پيغمبر حسين از من بود

من از اويم اين نه جاي ظن بود



گر حسين آمد پديد از نور او

گنج را گنجينه آمد پور او



كيست من وجه الله باقي حسين

تشنگان عشق را ساقي حسين






چون صداي استغاثت شد بلند

ناصري مي خواست شاه ارجمند



جذبه بر جان علي اصغر فتاد

مهد را بگذاشت كرد از عهد ياد



مرتضي وش بر دريد از هم قماط

وارهيد از بند با عشق و نشاط



در جواب شاه دين لبيك گفت

كه نشايد ديگرم در مهد خفت



غم مخور بابا تو را من ياورم

نيستي تنها بگير اندر برم



گوهر پرقيمت يكتا نكوست

كش توان بر دست داري نزد دوست



گوهر شايسته ي والا منم

هديه ي آن محضر بالا منم



گر به صورت من علي اصغرم

عاشق حقم ولي اكبرم



گر ندارم قدرت جنگ و جدال

مي توانم شد زعشقت پايمال



گر ندارم بازوي جنگ عدو

مي شوم با خيل اعدا روبرو



گر رسد تيري به جانش مي خرم

جان در آغوشت به جانان بسپرم



شاه ديدش از عطش جان باخته

تشنگي يك باره كارش ساخته



صورتش پژمرده از تاب عطش

مرغ جانش نيم بسمل كرده غش



ابن سعد آورد رو بر حرمله

كاي ز جورت پاي ايمان آبله



هان بكن سيراب اين لب تشنه را

خون بياشامان خدنك و دشنه را



تارها شد تير جورش از كمان

واي واگويان بيامد بر نشان



خون چو جاري شد زحلق اصغرش

شاه گلگون كرد روي انورش



تا به بزم دوستان سرخ رو

سرخ روئي باشدش از خون او



خون او افشاند شد بر آسمان

هديه معشوق كردش رايگان



(ضيائي)



اي كه مأيوس از همه سوئي، به سوي عشق رو كن

قبله ي دلهاست اين دل، هر چه خواهي آرزو كن






تا دلي آتش نگيرد حرف جان سوزي نگويد

حال ما خواهي اگر از گفته ي ما جستجو كن