بازگشت

عبدالله بن عمير كلبي


از سپاه حسين «عبدالله بن عمير بن كلبي» كه مردي شجاع بلند بالا بود، از سيدالشهداء اجازه گرفت و به جنگ آنها رفت، اين مرد فداكار در بيرون شهر كوفه ايستاده بود كه در «نخيله» عمر بن سعد قشون خود را مهياي رفتن به كربلا مي كرد، ديد قشوني مهياي كوچ است با خود گفت: من مي روم و همان طور كه اصرار داشتم با دشمنان اسلام بجنگم، اگر جهاد با فرزند پيغمبر «صلي الله عليه و آله و سلم» بود در حضور او خواهم جنگيد، به خانه برگشت و «ام وهب» را خبر كرد و او هم گفت: مرا همراه ببر. شبانه زن و شوهر به كربلا آمدند، و در اين موقع به مبارزه برخاست، به رسم عربيت دو مبارز بايد هم كفو و در يك سطح از حسب و نسب و قدرت و زور باشند، لذا يكديگر را معرفي كردند، يسار ميل نداشت با او بجنگد ولي عبدالله بر غلام ابن زياد حمله كرد و عبيدالله به عبدالله حمله ور شد.

عبدالله بن عمير، يسار و عبيدالله را به خاك انداخت و انگشتان دست چپش


قطع شد. ام وهب ناظر اين مبارزه بود و از شوق شهادت، عمود خيمه را كشيد و به طرف قشون دشمن رفت و به شوهر ملحق شد. عبدالله هر چند خواست او را برگرداند، نتوانست قانعش سازد. زن گفت: من تو را رها نمي كنم، تا با هم كشته شويم.

سيدالشهداء «عليه السلام» جريان آنها را مي ديد و فرمود: خداوند به خاندان شما جزاي خير دهد كه زن و مرد فداكاري هستيد، پس از شهادت اين زن و شوهر، عمرو بن خالد صيداوي اجازه جنگ گرفت.