بازگشت

عاشورا از نظر اعثم كوفي


اعثم كوفي مورخ شهير قرن دوم مي نويسد:

حسين «عليه السلام» چنان مي جنگيد كه ميمنه را به ميسره و ميسره را به ميمنه و قلب را به جناح مي پيوست:



سماواتيان محو و حيران همه

سرانگشت عبرت به دندان همه



كه يارب چه زور و چه بازوست اين

مگر با قدر هم تراوست اين



حضرت حسين به جنگ پرداخت و گويا علي است مي جنگد:



يمثل الكرار في كراته

بل في المعاني الغر من صفاته



ليس يدالله سوي أبيه

و قدرة الله تجلت فيه



فهو يدالله و هذا ساعده

تغنيك عن اثباته مشاهده



صولته عند انزال صولته

لولا الغلو قلت جلت قدرته [1] .



عمر بن سعد فرياد زد واي بر شما او را محاصره كنيد، لشكر بين حسين و خيام او فاصله انداختند، امام حسين با كمال قدرت فرياد زد:

ويلكم يا شيعة آل أبي سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا أحرارا في دنياكم.

اي خاندان آل ابي سفيان! اگر دين نداريد از روز معاد بترسيد، و در دنياي خود آزاد باشيد، و به اصل و حسب خود رجوع كنيد اگر عرب هستيد،


عرب غيرت و حميت دارد.

شمر گفت: چه مي گوئي؟ فرمود:

أقاتلكم و تقاتلوني و السناء ليس عليهن جناح

من با شما جنگ مي كنم و شما با من مي جنگيد، زنها كه گناهي ندارند، تا من هستم حاضر نيستم سركشهاي نابخرد متعرض حرم من بشوند.

شمر گفت: آري با تو مي جنگيم، باز حسين به جنگ پرداخت.

مي كشت و از كشته پشته مي ساخت، تا زخم بسيار برداشت و در گودال قتلگاه براي استراحت جا گرفت و صورت روي خاك گذاشت با خداي خود راز و نياز كند.

در اين موقع ابوالحتوف تيري بر پيشاني مبارك آن حضرت زد، و خون بيرون ريخت و محاسنش پر خون شد، عرض كرد: پروردگارا! مي بيني كه اين قوم با من چه مي كنند؟! خدايا! اينان را هلاك گردان و آنها را ميامرز.

اعثم مي نويسد: باز هم به حمله پرداخت، و پس از حمله ي سخت و كشتار زياد [2] به مركز خود يعني قتلگاه پرداخت، و ساعتي استراحت نمود، گويا همان موقعي بود كه خواست نماز عصر را به جاي آورد يا با معبود راز و نياز كند، در اينجا بود كه شمر فرمان حمله به شمشير و نيزه داد.

مردي به نام زرعه بن شريك شمشيري به دست آن حضرت زد، ديگري به نام عمرو بن ضيقه حقيقي شمشيري از پشت به دوش آن حضرت نواخت، ملعون ديگري به نام سنان بن انس نخعي تيري بر سينه ي آن حضرت زد، چهارمي به نام صالح بن وهب المزني نيزه بر پهلوي مباركش زد.

حسين «عليه السلام» خونها را مي گرفت، به ريش مبارك مي ماليد، گويا از خون


وضو مي گرفت و سپس دست و بدن بدان خون غسل داد، آنگه نصر بن حرشد صناني كه مردي ابرص بود پيش رفت، محاسن امام بگرفت كه سر از بدن آن حضرت جدا كند، امام فرمود: تو آن سگ ابرصي كه من در خواب ديدم به من حمله كرده، نصر با غضب خواست سر حسين را جدا كند نتوانست، عمر بن سعد ايستاده تماشا مي كرد، خولي را گفت برو او را كمك كن، خولي آمد سر آن حضرت را جدا كرد.

و مشهور به نقل ابي مخنف اين است كه شمر آمد و سر را از قفا بريد. خدا روي آنها را در آخرت سياه كند و بر عذاب همه ي آنها بيفزايد.


پاورقي

[1] اثر منظوم آيت‏الله آقاي شيخ محمد حسين غروي اصفهاني به نقل مقتل الحسين مقرم.

[2] تاريخ اعثم کوفي ص 271.