بازگشت

وداع اول


هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله، هل من موحد يخاف الله فينا، هل من مغيث يرجو الله في اغاثتنا.

پس از شهادت حضرت اباالفضل العباس «عليه السلام» حسين تنها ماند و هيچ كس جز او مردي در خيام نمانده بود، يك نگاهي به خيمه هاي بي صاحب انصار و يك نظري به خيام بني هاشم كرد، و توجهي به صفوف كشتگان نمود و سر به نيزه غريبي نهاد با صداي بلند كه همه كس بشنود، فرمود: آيا كسي هست از حرم رسول خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» حمايت كند؟ آيا خداترسي هست كه ما را در اين بيابان پناه باشد؟

هيچكس از ترس جوابي نداد! نبض همه از حركت ايستاد!

زنان حرم كه اين سخن بشنيدند در اعماق قلب آنها اثر كرده، صداي واحسينا بلند كردند، سيدالشهداء «عليه السلام» آمد به طرف خيام آنها را امر به صبر و شكيبائي داد، عليل بيمار علي بن الحسين السجاد «عليه السلام» از عمه اش عصا و شمشير خواست تا پدر را ياري كند، ولي امام او را مورد تفقد قرار داد فرمود: تو حجت خدائي پس از من، بايد بردبار و شكيبا باشي، تا اين قافله را به مدينه برساني.


كودك شيرخوار هم از ميان گهواره استغاثه ي پدر را لبيك گفت، فرمود: بياوريد او را وداع كنم، زنان و فرزندان را امر به سكوت و صبر كرد، و يك جبه اي از خز داشت آن را خواست، عمامه ي مخصوص رسول خدا و دراعه ي اميرالمؤمنين و شمشير پدر را گرفت، آنگاه فرمود: ايتيني بثوب عتيق لا يرغب فيه احد، آن پيراهن كهنه مرا بياوريد كه هيچ كس رغبت بدو نكند. پيراهن را گرفت و چند جاي آن را باز پاره كرد و اين پيراهني است كه انبياء سلف را در مهام مخاطرات حفظ كرده بود، مانند آتش نمرود، آب نيس، صليب عيسي و غيره، و زير پيراهن پوشيد و آن جبه خز را روي آن به تن كرد، و خود را مجهز نموده براي رفتن به كوي محبوب آراست، عطر فراوان استعمال كرد و كودك شيرخوار را گرفت كه وداع كند. عبدالله رضيع يا علي اصغر كه مادرش رباب بود و در دامن حسين قرار گرفت، پدر با فرزند از فجايع دشمن نسبت به آل مصطفي سخن مي گفت، و لب و دهان كودك را مي بوسيد كه حرمله تيري رها كرد به گلوي نازك تر از گل ششماهه فرونشست.

فرماه حرملة بسهم ذي ثلاث شعب فذبحه من الأذن الي الأذن فتلقي الحسين «عليه السلام» الدم بكفه و رمي به نحو السماء فلم يسقط منه قطرة و قال: هون ما نزل بي انه بعين الله، أللهم لا يكن أهون عليك من فصيل صالح، الهي ان كنت حبست عنا النصر فاجعله لما هو خير منه و انتقم لنا من الظالمين. [1] .

و ضمن آن نگاههاي عاطفه آميز پدرانه از لبهاي خشك شيرخوار،

حرمله تيري سه شعبه انداخت كه رگهاي گردن كودك را بريد و قطع كرد،


پدر خون را گرفت و به قنداقه ماليد و مقداري به لباس خود و مقداري به آسمان پاشيد و سر بلند كرد عرض كرد:

پروردگارا! اگر اين طفل من از فرزند ناقه ي صالح كمتر نيست تو به حساب اين قوم برس و بهتر از آن را به من بده و انتقام ما را از اين قوم بيدادگر بگير.

و باز گفت: أللهم أنت الشاهد علي قوم قتلوا أشبه الناس برسولك محمد «صلي الله عليه و آله و سلم». و سمع «عليه السلام» قائلا يقول: دعه يا حسين فان له مرضعا في الجنة. [2] .

حسين با شنيدن اين سخن آسماني برگشت عقب خيمه، از اسب پياده شد و گودالي حفر كرد با سر شمشيرش، و شيرخوار خود را در حالي كه غرق خون بود دفن نمود.

شايد براي آن بود كه سر او را جدا نكنند در حالي كه در ميان سرهاي حمل شده به كوفه و شام طفل ششماهه ديده شده، و اين دليل بي رحمي و قساوت قلب آن مردم بدطينت را بروز مي دهد.



لهفي علي أبيه اذا رآه

غارت لشدة الظما عيناه



و لم يجد شربة ماء للصبي

فساقه التقدير نحو الطلب



و هو علي الأبي أعظم الكرب

فكيف بالحرمان من بعد الطلب



من دمه الزاكي رمي نحو السما

فما أجل لطفه و أعظمها



لو كان لم يرم به اليها

لساخت الاض بمن عليها



فاحمرت السماء من فيض دمه

ويل من الله لهم من نقمه



و كيف حال أمه حيث تري

رضيعها جري عليه ما جري






غادرها كالدرة البيضاء

و عاد كالياقوتة الحمراء



حنت عليه حنة الفصيل

بكته بالاشراق و الأصيل



لهفي لها اذ تندب الرضيعا

ندبا يحاكي قلبها الوجيعا



تقول: يا بني يا مؤملي

يا منتهي قصدي و أقصي أملي



جف الرضاع حين عز الماء

أصبحت لا ماء و لا غذاء



فساقك الظما الي ورد الردي

كأنما ريك في سهم العدا



يا ماء عيني و حياة قلبي

من لبلائي و عظيم كربي؟



رجوت أن تكون لي نعم الخلف

و سلوة لي عن مصابي بالسلف



ما خلت ان السهم للفطام

حتي أرتني جهرة أيامي [3] .




پاورقي

[1] اللهوف ص 65؛ البحار ص 103 ج 10؛ الخصايص الحسينيه ص 129؛ المنتخب ص 98 ج 2؛ مقتل الحسين ص 176؛ مثيرالاحزان ابن‏نما ص 36؛ ابن‏شهرآشوب ص 222 ج 2؛ تذکره‏ي ابن‏جوزي ص 44؛ قمقام ص 385.

[2] تذکرة الخواص ابن‏جوزي ص 144؛ قمقام حاجي فرهاد ميرزا ص 385.

[3] احتجاج ص 163؛ مقتل الحسين ص 187.