بازگشت

خطبه ي حضرت حسين در ميدان


فقال: ألحمدلله الذي خلق الدنيا فجعلها دار فناء و زوال متصرفة بأهلها حالا بعد حال فالمغرور من غرته و الشقي من فتنة فلا تغرنكم هذه الدنيا فانها تقطع رجاء من ركن اليها و تخيب طمع من طمع فيها و أراكم قد اجتمعتم


علي أمر قد أسخطتم الله فيه عليكم و أعرض بوجهه الكريم عنكم و أحل بكم نقمته و جنبكم رحمته فنعم الرب ربنا و بئس العبيد أنتم، أقررتم بالطاعة و آمنتم بالرسول محمد ثم انكم زحفتم الي ذريته و عترته تريدون قتلهم، لقد استحوذ عليم الشيطان فأنساكم ذكر الله العظيم فتبا لكم و لما تريدون، انا الله و انا اليه راجعون، هؤلاء قوم كفروا بعد ايمانهم فبعدا للقوم الظالمين.

فرمود: سپاس و ستايش خداوندي را كه دنيا را آفريد و آن را محل فنا و زوال قرار داد، و نيروي تصرف داد بر نابخردان تا با متاع خود آنها را مقهور و مملوك خود سازد. مغرور كسي است كه مفتون آن شود

اي مردم! دنيا شما را فريب ندهد كه فريب او اميد شما را قطع مي كند، هر كس به دنيا اميدوار است مأيوس و نوميد مي شود.

اي مردم! مي بينم شما هه مست شده ايد دست براي امري كه خداي بر شما غضب مي كند و روي از شما برمي تابد و عقاب خود را بر شما فرومي فرستد و رحمت خود را از شما دور مي سازد زده ايد.

چه خوب پروردگاري است خالق ما، و چه بد بندگاني هستيد شما اي قوم، كه به شريعت او اقرار كرديد و به طاعت او گردن نهاديد و به رسالت محمد «صلي الله عليه و آله و سلم» برگزيده ي او ايمان آورديد، آنگاه بر اهل بيت او تاختيد و به كشتن آنها پرداختيد. اي مردم! شيطان بر شما غالب شده، و ذكر خدا را از خاطر شما محو كرده، هلاك شويد شما براي آن نيت پليدي كه داريد.

آنگاه به اصحاب خود فرمود:

اين قوم كافر شده اند بعد از آنكه ايمان آوردند، و دور باد از رحمت خدا قوم ظالم و ستم پيشه بيدادگر.


چون سخن امام بدينجا رسيد عمر بن سعد بيمناك شد، مبادا لشكريان فريفته ي كلمات حقه ي تلخ او شوند و عقيده برگردانند، و چون حر از جمعيت بيرون روند، عمر روي به لشكر كرده گفت: حسين را جواب گوئيد او پسر علي بن ابي طالب است و سخن او كوتاه نمي شود، شمر پيش آمد گفت: اي حسين! چه مي گوئي؟ ما را بياموز تا بدانيم. فرمود: اي قوم! از خدا بترسيد و مرا مكشيد كه بر شما روا نيست كشتن من، زيرا من فرزند دختر پيغمبر شما هستم، جده ي من خديجه ي كبري و مادرم فاطمه ي زهرا و برادرم حسن مجتبي مي باشند.

عمر بن سعد خواست تا با همهمه لشكر حجت امام بر گوشها نرسد. امام «عليه السلام» اسب خود را به سپاه نزديك كرد و فرمود: اي مردم! حجت مرا بشنويد:

ويلكم ما عليكم أن تنصتوا الي و تسمعوا قولي... الخ.

واي بر شما اي مردم! چه شده كه گوش به سخن من نمي دهيد و حال آنكه من شما را به راه راست مي خوانم، هر كس اطاعت من كند هدايت يافته و هر كس منصرف شود هلاك گردد.

اي مردم! همه ي شما با من مخالفت مي كنيد، حق داريد، زيرا شكم شما از حرام پر شده و دلهاي شما از ظلمات ضلالت سياه گشته، واي بر شما اي بي انصاف مردم، گوش كنيد، صحبت مرا بشنويد.

همهمه درگرفت كه چه چواب گويند، و سخني در جواب نداشتند جز از سرنيزه و شمشير ستم.