بازگشت

ترجمه ي خطبه


اي ناكس مردمان! هلاكت و مرگ بر شما باد كه چون متحير شديد آروز نموديد و استغاثه آورديد، من به سوي شما آيم. چون آمدم و دعوت شما را اجابت كردم و اغاثه را به حركت جواب دادم، آن شمشيري كه از ما در دست داشتيد به سوي ما كشيديد و آن آتش كه بر دشمنان خويش افروختيم شما بر ما شعله ور ساختيد، و از آنها اميدي برنيامد، از ما هم


جرمي رخ نداد، شما براي جيفه ي دنيا به ياري دشمنان ما كمر بستيد و دوستان ما را تنها گذاشتيد، واي بر شما اي ناكسان اندكي آهسته تر.



تند بر خاك شهيدان مداون مركب را

عنقريب است كه خون از سر زين مي گذرد



اگر ما را ياري نمي كنيد، دست از ما برداريد و دشمني نكنيد، هنوز كه تيغها در غلاف و دلها به جا و رأيها نا به جا است. اكنون كه مانند مور و ملخ بر ما گرد آمده ايد، و چون پروانه از هر كرانه فروريختيد، خداوند شما را پراكنده كند، شما هستيد از آن احزاب كه كتاب خدا را پشت سر انداختيد و نور هدايت رسول خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» را خاموش كرديد. اي بدكيشان! شمااز كام ابليس فروافتاديد كه اولاد انبياء همه را كشتيد و به زنازادگان ملحق شديد، و بدين الحاق مسرور گشتيد. زشت باد كار شما و سياه باد روي شما كه عذاب جاودان بر خود پسنديده ايد كه دشمن را كمك مي كنيد و ما را عذاب مي دهيد. آري به خدا سوگند بدين غدر و مكر و حيله رشد كرده ايد و بيخ و بر شاخه ي ملعونه شده ايد. شما از بدطينتان به ميوه ي آن شجره ي خبيثه مانيد كه چون باغبانش پرورده و بارور كرده در دهان گذارده در گلوي او بماند و كام او را تلخ سازد، آنان كه به ظلم و ستم برخاسته اند ابواب نعمت به روي خود گشاده اند كه عهد بستند و بشكستند. اي مردم! زنازاده، زياد بن ابيه مرا همي خواند كه دل به تسليم او دهم، يا دل به كشته شدن نهم و تن به مذلت اندر دهم، هيهات هيهات از ذلت، خداوند براي ما ذلت نپسنديده و رسول خدا «صلي الله عليه و آله و سلم» بدين خشنود نيست. مادران پاكيزه سرشت و پدران پاك طينت ما روا نمي دارند كه تن به ذلت دهم، مناعت طبع و عزت نفس من اجازه نمي دهد


كه تن بر خاري دهم، مرگ باشرافت بهتر از زندگي به مذلت است، من با كمي ياران خود و زيادي دشمنان به جهاد و جنگ حاضرم، اما تسليم نمي شوم.

سپس فرمود:

به خدا سوگند شما را مهلتي كوتاه است همان فرصت كه يك سواره بر اسب نشيند و به مصرع خويش شتابد روزگار بر شما چون آسيا بگردد و مانند محور مضطرب شويد تا نابود گرديد، اي مردم! از جدم شنيدم اين خبر كه شنيديد.

آنگاه فرمود:

بارالها! رحمت خود را بر اين قوم مبار و قحط و تنگي بر آنها برگمار و سالهاي ايشان چون سالهاي حضرت يوسف فرماي (يعني به قحطي) و كسي را بر آنها (حجاج بن يوسف) مسلط فرماي كه جام زهرناك بر ايشان بنوشاند كه ما را به دروغ گرفتند و نصرت نكردند.