بازگشت

شور عشق






عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است

دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است



اوفتد گر دلش از ديده به دامن نه عجب

دل به برداشتن از دوري دلبر عجب است



تيغ بارد اگر آنجا كه بود جلوه ي دوست

تن ندادن ز وفا در دم خنجر عجب است



تشنه لب جان به لب آب سپردن سهل است

تشنه وصل كند آب ز كوثر عجب است



اندر آنجا كه فروزنده شود آتش عشق

عاشق ار خويش نيفكند در آذر عجب است



تن بي سر عجبي نيست رود گر در خاك

سر به سر با زره عشق به پيكر عجب است






دل بريدن عجبي ني ز صغير و ز كبير

دل عاشق زپي اكبر و اصغر عجب است



چوب خوردن به لب و لب نگزيدن نه عجب

گر تبسم نكند بر رخ دلبر عجب است



«جودي» سوخته جان زين غم اگر در همه عمر

جا در آذر فكند همچو سمندر عجب است