بازگشت

زينب و حسين


پس از ختم جلسه و پراكندگي اصحاب و برقراري فداكاران امام، آنها را دعاي خير كرده به خيمه ي خود برگشت. به نقل حضرت سجاد علي بن الحسين «عليه السلام» فرمود: آن شب مرض من بسيار سخت بود و بيدار بودم، چون غلام اباذر در آلات حرب تخصصي داشت، در خدمت امام مشغول تعمير و اصلاح اسلحه ي آن حضرت بود، سيدالشهداء در خلال مواعظ اين اشعار بخواند:



يا دهر أف لك من خليل

كم لك بالاشراق و الأصيل



تا آخر دو سه بار مكرر خواند، امام زين العابدين «عليه السلام» مي فرمايد: گريه گلوي مرا گرفت، خود را نگاه داشتم ولي يقين كردم بلا فرود آمده، و أما عمتي زينب فانها سمعت و هي امرأة و من شأن النساء الجزع و الرقة.

زينب عقيله كه اين اشعار بشنيد، برادر مكرارا مي خواند، تابش تمام شد سر برهنه مي دويد و دامنش روي زمين مي كشيد تا به خدمت امام رسيد با بانگ بلند گفت: واثكلاه ليت الموت أعدمني الحياة، كاش مرگ من درمي رسيد و اين زندگاني را نمي ديدم، گويا امروز جدم خاتم انبياء و مادرم فاطمه ي زهرا و پدرم علي مرتضي و برادرم حسن مجتبي تازه از اين جهان رفته اند.


طوري حضرت زينب بر وضع خود و برادر اشك مي ريخت كه امام حسين «عليه السلام» نيز به گريه افتاد، ولي خواهر را نشانيد و دست تلطف و تفقد به سر او كشيد و فرمود: لو ترك القطا ليلا لنام، اگر بني اميه قصد من نمي كردند، از حرم جدم دوري نمي گرفتم.

زينب عرض كرد: اي برادر! شما دشمنان را بسيار ديدي و خود را مظلوم تن به كشته شدن دادي، و اين مصيبت بر من بسيار ناگوار است. و در اين موقع زينب «سلام الله عليها» سيلي به صورت زد و ضجه كشيد، گريبان چاك زد و بيهوش افتاد، امام حسين «عليه السلام» آب بر صورت خواهر پاشيد تا به هوش آمد، دست بر سينه ي خواهر روي قلبش نهاد و فرمود:

ايها يا أختاه اتقي الله و تعزي بعزاء الله و اعلمي أن أهل الأرض يموتون و أهل السماء لا يبقون و أن كل شي ء هالك الا وجه الله الذي خلق الخلق و يعيدهم و هود فرد وحده، جدي خير مني و أبي خير مني و أمي خير مني و أخي خير مني و لي و لكل مسلم برسول الله «صلي الله عليه و اله و سلم» أسوة.

خواهرجان! اين گريه و زاري بگذار براي بعد و صبر كن شكيبائي داشته باشد، و يقين بدان كه اهل زمين بميرند و اهل آسمان باقي نمانند، و بقاي ابدي از آن خداوند يكتا است كه به قدرت خود مردمان را بيافريد و باز مي انگيزاند.

اي خواهرم! جد و پدر و مادر و برادرم همه رفتند، و از من نيكوتر بودند. خواهرم! شكيبا باش و در مشكلات متحمل و بردبار باش، در اين مواقع بايد به رسول خدا تأسي كنيم. اي خواهر عزيزم! به جان من و به حقي كه من بر تو دارم شكيبا باش، صورت مخراش، گريبان چاك مزن، واويلا و واثبورا مگو.


دست در روي قلب خواهر گذاشت و تصرف ولايتي كرد و او را بلند كرد آورد روي بالش سجاد بنشاند و بيرون آمد.

سپس فرمود: خيمه ها را به هم نزديك كنيد، طنابهاي آن را به هم ببنديد تا همه ي خيمه ها در پشت سر و ميدان جنگ از يك سمت باشد.



در شب قتل چو بيتابي طفلان را ديد

زينب غمزده را شاه شهيدان طلبيد



گفت: اي خواهر غمديده ي بي ياور من

يك زماني بنشين در برم اي خواهر من



خالي از اشك كن اين ديده ي چون دريا را

تا بگويم به تو من واقعه ي فردا را



مگرت نيست به خاطر كه چو حي ذوالمن

زد ندا گفت زنان را كه فدا گفتي من



عهد با حق چو ببستيم تو با ما بودي

خود زروز ازل اندر سر سودا بودي



تو مهين دختر زهرائي و ناموس بتول

پرورش يافته جسم تو در آغوش بتول



فلك عصمت و عفت را يكتا قمري

صدف بحر شرافت را يكتا گهري



باغ جنت گلي از گلشن كوي تو بود

پرتو مهر فلك برقع روي تو بود



اندر اين دشت چو از كينه ي اين قوم شرير

من شوم كشته و گردي تو به صد ظلم اسير






هين مپندار سويت كس به شقاوت نگرد

كه تواند به تو با چشم حقارت نگرد



سوي خورشيد اگر ديده صد مسكين است

او بلند از نظر مردم كوته بين است



حال بايد كه تو اندر سر پيمان باشي

با همه درد رضا از دل و از جان باشي



باش آگه كه اجل دست و گريبان من است

اين شب آخر عمر من و ياران من است



آخر عمر من و اول بي تابي توست

شب قتل من و يام گرفتاري توست



اين مبادا كه تو فردا ز هياهوي خسان

دست بر سينه زني بركشي از قلب فغان



غرق خون گر نگري اكبر مه سيما را

بايد از گريه تو خاموش كني ليلا را



حلق اصغر شود از تير جفا چون سيراب

مگذاري كه برآرد ز جگر بانگ رباب



جسم داماد چو فردا شود آغشته به خون

نگذاري كه عروسش رود از خيمه برون



دست عباس جوانم چو بيفتد از تن

خواهرش را نگذاري كه نمايد شيون



سر اطفال تو از تن چه نمايند جدا

مهر اشك تو مبادا شود از ديده رها






اندر آن دم كه مرا بنگري آغشته به خون

نخراشي رخ و از خيمه نيائي بيرون



سينه من شكند چون ز جفا شمر لعين

نكني ناله و افغان ز دل زار حزين



غرض اي غمزده فردا چو در اين دشت محن

به سنان شد سر هفتاد و دو خورشيد زتن



جمع در دور خود اطفال پريشانم كن

گريه بر حال خود اي خواهر نالانم كن



كه پس از من به بسي درد گرفتار شوي

سر برهنه به سر كوچه و بازار شوي



«جودي» اينگونه كند شرح گر اين ماتم را

سوزد از آتش غم جان همه عالم را