بازگشت

برخورد با حر بن يزيد رياحي


حوالي ظهر با شدت گرما سواران حر متوقف شدند و با تلاقي اظهار تشنگي كردند، امام حسين «عليه السلام» اولين فرماني كه داد امر فرمود: همه ي اين مردم را سيراب كنيد. مشكهاي پر از آب از طرف جوانان هاشمي در اختيار دشمن گذارده شد، و حتي خود حسين بن علي «عليه السلام» مردي را كه عقبتر از همه بود و تشنگي او را به تأخير انداخته و نامش علي بن طعان محاربي بود ديد از فشار عطش در پيچ و تاب است، فوري امر كرد: راويه را بخوابانيد (راويه شتري را گويند كه بارش آب باشد). چون شتر را خواباناند فرمود: آب بياشام و شترت را هم سيراب كن، و شخصا بند مشك آب را باز كرد كه او از بس لب تشنه بود آب را مي بلعيد و از گوشه هاي مشك آب به زمين مي ريخت، فرمود: دهان مشك را جمع كن، و او از عطش نفهميد. شخصا دهانه ي مشك را جمع كرد تا به راحتي آب بخورد، خوب قافله هزار نفري را با مركبشان سيراب كرد سپس فرمود: اي حر! آيا براي ما آمدي يا عليه ما هستي؟


حر گفت: ابن زياد حصين بن نمير را با سواران بسياري مأمور قادسيه و طرق و شوارع كرده كه هر رهگذري را تفتيش كند، و مرا مأمور كرده با هزار سوار كه سر راه بر شما بگيرم و نگذارم به طرف كوفه بروي. امام حسين فرمود: «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» و ديگر سخني نگفت. حر و همراهانش به طرف سايه ي آن كوه پناه بردند، امام هم به خيمه ي خود برگشت و ظهر شد به حجاج بن مسروق فرمود: اذان بگو. همه حاضر و ساكت بودند، اما لباس رسمي خود را پوشيد مقابل آن جمعيت ايستاد و پس از حمد و ثناي الهي و خطبه ي مفصلي كه خواند چنين فرمود:

قال: يا أيها الناس اني لم آتكم حتي أتتني كتبكم و قدمت علي رسلكم أن اقدم علينا فانه ليس لنا امام لعل الله أن يجمعنا بك علي الهدي و الحق، فان كنتم علي ذلك فقد جئتكم فاعطوني ما أطمئن اليه من عهودكم و مواثيقكم، و ان لم تفعلوا و كنتم لقدومي كارهين انصرفت عنكم الي المكان الذي جئت منه اليكم.

فرمود: اي مردم! من به سوي شما نيامدم مگر پس از رسيدن نامه هاي شما و آمدن فرستادگان شما، شما بوديد كه نوشتيد: ما امام و پيشوائي نداريم، تو به سوي ما بيا تا شايد به وسيله ي تو خداوند ما را هدايت فرمايد. اگر همينطور است كه نوشته ايد و پيغام داديد و بر پيمان خود ثابت قدميد، اينك من و شما تجديد عهد و ميثاق كنيد، اگر چنين نيست و از آمدن من بيزاريد از همانجا كه آمده ام برمي گردم.

هيچكس از اين هزار نفر سوار جوابي نداد، آنگاه فرمود: اقامه ي نماز بگوئيد و به حر فرمود: تو امامت همراهان خود را بنما، حر گفت: نه بهتر آن است كه با شما نماز بخوانيم. حر با هزار سوار به اتفاق همراهان به نماز جماعت اقتداء به پسر پيغمبر «صلي الله عليه و آله و سلم» نمودند، و پس از نماز، امام به خيمه ي خود، و حر به محل خويش بازگشتند.


تا وقت نماز عصر استراحت كردند، باز اذان و اقامه ي نماز گفتند، و پس از نماز بين دو صف صحابه ي خود و دشمنان ايستاد و باز خطبه اي خواند، حمد و ثناي الهي به جاي آورد و چنين فرمود:

أما بعد أيها الناس فانكم ان تتقوا الله و تعرفوا الحق لأهله يكن أرضي لله و نحن أهل بيت محمد أولي بولاية هذا الأمر عليكم من هؤلاء المدعين ما ليس لهم و السائرين فيكم بالجور و العدوان، و ان كنتم كرهتمونا و جهلتم حقنا و كان رأيكم الآن غير ما أتتني به كتبكم و قدمت به علي رسلكم انصرفت عنكم. [1] .

اي مردم! اگر شما از خدا پرهيزكاري كنيد و حق را به صاحبش بسپاريد، خداوند از شما بهتر خوشنود خواهد شد. ما خاندان پيغمبر «صلي الله عليه و اله و سلم» و اولاد او هستيم، سزاوارتر به امر پيشوائي و ولايت بر شما هستيم از اين كساني كه بر شما حكومت مي كنند و مدعي مقامي هستند كه لايق آنها نيست، و با وجود اين با شما به زور و بي عدالتي رفتار مي كنند. اگر در بيزاري از ما و انكار حق ما اصرار داشته باشيد و عقيده و رأي شما خلاف آنچه باشد كه در نامه هاي خود به من نوشتيد و پيغام فرستاديد، من از اينجا باز خواهم گشت و با شما كاري ندارم.

حر گفت: به خدا ما از اين نامه ها و فرستادگان كه مي گوئي اطلاعي نداريم.

حضرت حسين «عليه السلام» روي به يكي از ياران خود كه موسوم به عقبة بن سمعان بود كرد فرمود: آن دو خرجين نامه ها را بياور. عقبه دو خورجين پر از نامه كه اهل كوفه و عراق براي حسين «عليه السلام» نوشته بودند آورد و برابر چشم آنها مقابل حضرت


ريخت، حر گفت: ما از آنها نيستيم كه اين نامه ها را نوشته اند. ما مأموريم هر كجا با تو برخورد كرديم با تو باشيم تا به كوفه نزد ابن زياد برسيم.

فقال الحسين «عليه السلام»: الموت أدني اليك من ذلك، ثم قال لأصحابه، قوموا فاركبوا، فركبوا و انتظروا حتي ركبت نساؤه فقال لأصحابه: انصرفوا، فلما ذهبوا لينصرفوا حال القوم بينهم و بين الانصراف فقال الحسين للحر: ثكلتك أمك.

حر مانع شد و امام فرمود: مادرت به عزايت بنشيند، حر گفت اگر غير از تو كسي نام مادرم را مي برد نام مادرش را مي بردم، ولي از مادر تو دختر پيغمبر «صلي الله عليه و آله و سلم» شرم مي كنم.

حسين «عليه السلام» از حر پرسيد: تو از ما چه مي خواهي؟ حر گفت: با من به نزد ابن زياد بيائي! فرمود: اين كار نشدني است، هرگز چنين نخواهم كرد. حر گفت: من مأمورم دست از تو بر ندارم و همين جا شما را توقيف كنم. پس از مذاكرات بسيار حر پيشنهاد كرد پس بهتر كه تو راهي غير از كوفه در پيش گيري، نه به كوفه باشد نه به مدينه، و من هم به عبيدالله بن زياد خبر مي دهم شايد مرا از اين مأموريت معاف كند.

اينجا موافقت حاصل شد كه راهي بين عذيب و قادسيه پيش گيرد، امام حسين به طرف عذيب حركت كرد، حر همراه او حركت كرد، و امام در بين از راه مظالم بني اميه و بيدادگري آنها در دين و عدم لياقت يزيد و عمالش، همراهان را خوب مطلع كرد و احاديث پيغمبر را در اين باره براي آنها خواند، مخصوصا حر را از جريان قيام خود مطلع ساخت. حر عرض كرد: من صلاح نمي دانم كه شما جنگ كنيد، زيرا حتما كشته خواهيد شد. ابي عبدالله «عليه السلام» فرمود: مرا از كشته شدن مي ترساني! اين كار افتخار من است آن هم در راه ترقي و تعالي اسلام، و آنگاه اشعار يكي از مردان قبيله ي اوس را كه در پاسخ پسرعمش از بيم كشته شدن گفته بود خواند:




سأمضي و ما بالموت عار علي الفتي

اذا ما نوي حقا و جاهد مسلما



و واسي الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مثبورا و ودع مجرما



أقدم نفسي لا أريد بقاءها

لتلقي خميسا في الوغي و عرمرما



فان عشت لم أندم و ان مت لم ألم

كفي بك ذلا أن تعيش و ترغما [2] .



يعني: من خواهم رفت، مرگ بر جوانمرد عار ندارد اگر قصد حق كند و ايمان داشته باشد.

سرافكنده نيست اگر با مردم نيك و پرهيزكار مواسات كرده، و از محروم و يا تباه شده و تبه كار دور شود.

من جان خود را تقديم كرده، ماندن آن را نمي خواهم، جان را تقديم مي كنم تا در ميدان جنگ با سپاههاي انبوه ملاقات كند.

پس اگر زنده بماندم پشيمان نيستم، اگر بميرم ملامت و سرزنش نمي شوم، زيرا خواري براي تو بس است كه زندگي به اجبار كني و ذليل ديگران باشي.

از اينجا حر ديگر هيچ سخني نگفت، و متعرض هم نبود و همچنان سر به جيب فكرت فروبرده بود كه كارش به كجا خواهد انجاميد. سيدالشهداء به طرف قادسيه پيش


مي رفت، حر هم با لشكريانش به فاصله ي كوتاهي تعقيب مي كرد.


پاورقي

[1] ارشاد مفيد ص 205 چاپ اصفهان؛ مقتل الحسين ص 95.

[2] ارشاد مفيد ص 208؛ اعيان الشيعه ص 192 ج 4؛ مقتل الحسين ص 96؛ البدايه و النهايه ابن‏کثير ص 172 ج 8.