بازگشت

شراف يا اشراف «ذوحسم»


مردي به نام شراف چشمه كند تا به آب رسيد و اين آبها در بركه ها جمع مي شد و خوشگوار مي گرديد [1] بدين جهت آنجا را شراف يا اشراف گفتند.

در اين منزل شب را ماندند و صبحگاهان كه آب فراوان بود، فرزند پيغمبر دستور داد همه سيراب شوند و آب بسبار بردارند، يكي از صحابه مي پرسيد: هر چه به عراق نزديك مي شويم آب بيشتر است و احتياج به آب كمتر پيدا مي كنيم، فرمود: نزديكي راه مهماناني به ما خواهند رسيد كه تشنه خواهند بود. آب بسيار برداشتند و از اشراف حركت كردند رو به طرف منزل «ذوحسم» كه كوهي است پيش مي رفتند نصفه روز شده بود، صداي تكبيري بلند شد، يكي از اصحاب پرسيد: كيست تكبير گفت؟ امام فرمود: لم كبرت؟ چرا تكبير گفتي؟ (تكبير در مواردي كه موجب خوشحالي و يا شگفتي بود گفته مي شد) آن مرد گفت: نخلستاني مي بينم، ديگري گفت: من مكرر از اين راه آمده ام نخلستاني نديده ام، خوب ديده باني كنيد. توجه كامل كردند، سرنيزه هاي بلند و انبوه مانند سرشاخه هاي نخلها نمايان بود، امام هم نگريست و فرمود: آري من هم مي بينم كه سرنيزه است. آنگاه سؤال كردند: پناهگاه در اين وادي كجاست؟ يكي از اصحاب گفت: در اين طرف «ذوحسم» يا ذوحشم پناهگاه خوبي است و اينجا كوهي


بود و نعمان بن منذر اقامت مي كرد آنجا جنبه ي ييلاقي داشت و نابغه در وصف آن ابياتي سروده. [2] .

حضرت ابي عبدالله به طرف آن پناهگاه پيش رفتند تا موضع بگيرند، در اين اثنا سر راه حر بن يزيد رياحي با هزار سوار نمودار شد، حضرت حسين با اصحابش زودتر به كوهستان نزديك كوفه رسيدند، اينجا دو فرسخ تا كوفه بوده، حر با اصحابش رسيدند در حالي كه بسيار تشنه بودند.

خطبه ي امام حسين «عليه السلام» آنجا كه حر مانع شد تا به كوفه برود:

فحمدالله و أثني عليه ثم قال: أيها الناس! انها معذرة الي الله و اليكم اني لم آتكم حتي أتتني كتبكم و قدمت علي رسلكم أن أقدم علينا فانه ليس لنا امام لعل الله أن يجمعنا بك علي الهدي و الحق، فان كنتم علي ذلك فقد جئتكم فأعطوني ما أطمئن اليه من عهودكم و مواثيقكم و ان لم تفعلوا و كنتم لقدومي كارهين انصرفت عنكم الي المكان الذي جئت منه اليكم. [3] .

حضرت ابي عبدالله خطاب به مردم كوفه فرمود:

پس از حمد و ستايش پروردگار، اي مردم كوفه! من خودسرانه به سوي شما نيامدم تا آنقدر نامه هاي دعوت و قاصدها و پيامها رسيد كه ما امام نداريم ما را هدايت كن، بر تو واجب است دعوت ما را براي ارشاد و هدايت بپذيري، به تو اطمينان مي دهيم و عهد و ميثاق مي بنديم كه پشتيبان تو باشيم. من با كمال حسن تلقي به نامه هاي شما حركت كردم و اينك اگر كراهت داريد از ورود من به كوفه، من نيز برمي گردم در مجاورت قبر


جدم مي گذرانم.

ولي حر و قشون او امام را سر دوراهي مختار نگذاشتند كه برگردد بلكه گفتند: به كوفه نمي تواني وارد شوي به مدينه هم نمي شود برگردي، فقط ممكن است در يك سرزميني تحت نظر حركت كني تا تكليف شما معلوم شود.

در اين خطبه حركت خود را روي دعوت مردم كوفه مبين ساخت و از عهود و مواثيق عربيت و صفات فاضله ي اسلامي سخن گفت و حركت فرمود.

چون نماز گزارده و حر با اصحابش به او اقتداء كردند، پس از نماز اين خطبه را خواند:

بعد ما حمدالله و أثني عليه قال: أما بعد أيها الناس فانكم ان تتقوا الله و تعرفوا الحق لأهله يكن أرضي لله، و نحن أهل بيت محمد «صلي الله عليه و اله و سلم» أولي بولاية هذا الأمر عليكم من هؤلاء المدعين ما ليس لهم، و السائرين فيكم بالجور و العدوان، و ان أنتم كرهتمونا و جهلتم حقنا و كان رأيكم الآن غير ما أتتني به كتبكم و قدمت به علي رسلكم انصرفت عنكم. [4] .

فرمود: پس از ستايش پروردگار متعال، اي مردم كوفه و عراق! اگر شما پرهيزكار باشيد و حق و اهل حق را بشناسيد، خدا از شما راضي مي باشد و ما كه اهل بيت پيغمبر خدا مي باشيم راضي مي شويم. امروز روزي است كه بايد شما موقعيت حساس خود را بشناسيد، اين جمع كه همراه من هستند اهل بيت پيغمبر خدا مي باشند و با من به دعوت اهل كوفه به سوي شما آمده ايم. ما ميهمان شما هستيم، آنچه شما ادعا مي كنيد كه از ما بي خبريد، دروغ مي گوئيد. نامه هاي شما اكنون همراه من است، و گروهي


از شما اهل ظلم و جور و خصومت و عصبيت جاهليت مي باشيد، با اين حال اگر ابا و امتناع از پذيرفتن ما داريد براي من مشكل نيست كه به سوي آسايشگاه خود برگردم، اگر شما مرا نمي شناسيد و آراء شما نپذيرفتن مهمان دعوت شده است، من برمي گردم ولي براي يادآوري نامه هاي شما را به خودتان نشان مي دهم كه بدانيد در ميان اين جمع كساني هستند كه به خط خود به من نامه نوشته دعوت كردند و اكنون نقض عهد مي كنند، و من از مهماني شما انصراف دارم.

در اين خطبه خود را معرفي كرد و دشمن را از حقيقت امر آگاه ساخت، و حق خاندان رسالت را بر آنها متذكر شده، گوشزد فرمود.


پاورقي

[1] معجم البلدان حرف ش.

[2] معجم البلدان کلمه‏ي ذوحسم.

[3] بلاغة الحسين ص 31.

[4] بلاغة الحسين ص 32.