بازگشت

زباله


دهمين منزلي كه حضرت سيدالشهداء «عليه السلام» طي فرمود، به نام زباله بضم زاء و پس از شقوق در راه مكه به كوفه است، آنجا بني اسد قلعه ي بزرگ و محكمي دارند.

چون امام بدين سرزمين رسيدند مردي خبر قتل قيس بن مسهر صيداوي را داد، گروهي از اصحاب مضطرب و نگران شدند، امام فرمود كرسي گذاشتند و خطبه خواند و خبر شهادت مسلم و هاني و قيس و عبدالله را گفته اعلام فرمود: هر كه مي خواهد برود، برگردد؛ من در اين سفر به سوي شهادت مي روم، مردم عراق با ما خيانت و غدر كردند. بسياري از اصحاب كه تا اينجا ملازم ركاب بودند و به فكر غنيمت آمده بودند، چون فهميدند شكست و شهادت است متفرق شدند و برگشتند. برخي اصحاب حسين را تا 2500 نفر نوشته اند كه در اينجا گروهي برگشتند، در كربلا بيشتر از 1100 نفر همراه بودند، جمعي ماندند از آنها كه داراي علم و فضيلت و ثبات رأي در عقيده بودند، و به نقل طبري جمعيت بسياري كه از 350 متجاوز بودند متفرق شدند و بقيه جان در كف گذاشتند و مواسات كردند. [1] .

خبر شهادت قيس و عبدالله بن يقطر سخت پسر پيغمبر را متأثر ساخت و كاملا به غدر و خيانت اهل عراق واقف گرديد، بسيار گريست و فرمود:

اللهم اجعل لنا و لشيعتنا منزلا كريما و اجمع بيننا و بينهم في مستقر من رحمتك انك علي كل شي ء قدير.

قاقله چنان با حزن و الم از زباله حركت كردند تا به منزل بطلن العقبه پيش رفتند،


در بين راه به يك پيرمردي از بني كرم برخوردند. به نقل طبري و ارشاد مفيد [2] آن شيخ از سپه سالار قافله پرسيد: قصد كجا داريد؟ حضرت حسين «عليه السلام» فرمود: عازم كوفه هستم، آن مرد سالخورده گفت: تو را به خدا سوگند مي دهم از همين جا بازگردي زيرا به اندك فاصله برق نيزه و شمشير دشمنان را خواهي ديد، و اين مردم كه تو را به سوي خود دعوت كرده اند اگر پيش از وقت كار را يكسره مي كردند، تكليف تو روشن بود، ولي اكنون صلاح نيست به سوي دشمن بروي.

حضرت حسين «عليه السلام» فرمود: كار بر من پوشيده نيست، و مأمورم از جانب خدا و جدم اين سفر را بروم كه امر خدا انجام گيرد و هيچ كس نمي تواند از آن جلوگيري نمايد.

سيد ابن طاووس روايت مي كند كه عمر بن سعد بنابر وصيت مسلم بن عقيل قاصدي فرستاد تا خبر شهادت مسلم بن عقيل را به امام حسين «عليه السلام» رساند، و آن قاصد در زباله اين خبر را داد، و فرزدق كه به مكه مي رفت اينجا به حسين بن علي «عليه السلام» برخورد و عرض كرد: يابن رسول الله! چگونه به طرف كوفه مي روي و حال آنكه آنها بودند كه پسرعمت مسلم را كشتند؟ امام حسين «عليه السلام» آه سردي كشيد و اشك از چشم مباركش بر محاسنش جاري شد و فرمود:

قال: رحم الله مسلما فقد صار الي روح الله و ريحانه و رضوانه ألا انه قد قضي ما عليه و نقضي ما علينا، ثم أنشأ:



فان تكن الدنيا تعد نفيسة

فدار ثواب الله أعلي و أنبل



و ان تكن الأبدان للموت أنشأت

فقتل امرء بالسيف في الله أفضل



و ان تكن الأرزاق قسما مقدرا

فقلة حرص المرء في السعي أجمل






و ان تكن الاموال للترك جمعها

فما بال متروك به المرء يبخل



شيخ مفيد مي نويسد

در اين موقع نامه اي را كه به آن حضرت نوشته بودند بيرون آورد و قرائت فرمود، و اين خطبه را خواند:

بسم الله الرحمن الرحيم

أما بعد فانه قد أتانا خبر فظيع قتل مسلم بن عقيل و هاني بن عروة و عبدالله ابن يقطر و قد خذلنا شيعتنا فمن أحب منكم الانصراف فلينصرف في غير حرج ليس عليه ذمام. فتفرق الناس عنه و أخذوا يمينا و شمالا حتي بقي في أصحابه الذين جاؤوا معه من المدينة و نفر يسير ممن انضموا اليه.

به نام خداي تعالي: اما بعد به حقيقت خبر شهادت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه و عبدالله بن يقطر به ما رسيد، آري شيعيان ما را مخذول و منكوب نمودند، اكنون شما اي همراهان من! هر كس ميل دارد از اطراف ما برگردد حرجي بر او نيست و ذمه اي بر من ندارد. در اين هنگام مردم (بي وفا هنوز خطبه تمام نشده) در اين منزل از اطراف آن حضرت پاشيدند و راه چپ و راست پيش گرفته رفتند، همچنانكه از مدينه حركت كرده بوده همان اندازه با او بودند، يعني آنها كه از مدينه و بين راه به او ملحق شده بوند همه برگشتند.

اينجا اولين منزلي بود مردم دنياداري كه براي غنيمت و جنگ آمده بودند فهميدند اصحاب حسين كشته خواهند شد و بوي اميدي از فتح و فيروزي به مشام آنها نمي رسد، همه برگشتند و پسر پيغمبر «صلي الله عليه و آله و سلم» را تنها گذاشتند.



پاورقي

[1] تاريخ طبري ص 226 ج 6؛ معجم البلدان حرف ز؛ مقتل مقرم ص 92.

[2] طبري ص 226 ج 6؛ ارشاد مفيد ص 204؛ حبيب السير ص 14.