بازگشت

ثعلبيه


ثعلبيه به فتح اول به نام مردي است كه ثعلب نام داشته، و از بني اسد بود، و اينجا چاهي كنده و به نام او شهرت يافته [1] . هنگام غروب بود به اين سرزمين رسيدند. ابي مخنف مي نويسد: مردي به نام عبدالله بن سليمان و خدري بن مشعل و به نقل اعيان الشيعه عبدالله بن سليم و المنذري بن مشعل [2] گفت: ما در مكه بوديم، چون حسين بن علي «عليه السلام» قبل از حج حركت كرد ما كوشش كرديم كه اعمال حج را تمام كرده خود را به حسين بن علي «عليه السلام» برسانيم ببينيم كار چه خواهد شد و به كجا منتهي مي گردد.

شتابان شتر مي رانديم تا در زرود به او رسيديم، همانجا به عربي برخورديم از اهل كوفه كه چون حسين را ديد راه خود را كج كرد و حسين «عليه السلام» مدتي ايستاد به او نگريست مثل اينكه مي خواست از او سؤالي كند، ولي از او دور بود. حس كنجكاوي ما را بر آن داشت كه برويم در پي او از او سؤال كنيم در كوفه چه خبر است؟ خود را به او رسانيديم گفتيم: از چه قبيله اي؟ گفت: از قبيله ي بني اسد، گفتيم: ما هم از همان قبيله هستيم، چون آشنا درآمديم از او پرسيديم: از اوضاع چه خبر داري؟ مردم كوفه را به چه حال ديدي؟ گفت: من بيرون نيامدم مگر آنكه شاهد قتل مسلم بن عقيل و هاني بن عروه بودم، ديدم كشته ي آنها را در بازار روي زمين مي كشيدند.


ما اين خبر را شتابان در ثعلبيه به حسين «عليه السلام» رسانيديم، عرض كرديم: خبري داريم اگر اجازه فرمائي آشكار و يا پنهان عرض كنيم، حضرت نگاهي به اصحاب خود و نگاهي به آنها كرد فرمود: من هيچ چيز را از اصحابم پنهان نمي كنم. خبر شهادت مسلم را كه از آن سوار كوفي گرفتيم براي آن حضرت نقل كرديم، حسين«عليه السلام» شنيد و آه سردي كشيد و گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» و گفتيم: با اين اطلاع تو را به خدا قسم از اين سفر منصرف شو و برگرد، فرمود: قضاء الهي جاري مي شود و من مأمورم اين سفر را بروم، و فرمود: «يوم ندعوا كل أناس بامامهم» آنگاه فرمود: دسته اي به بهشت و دسته اي به جهنم خواهند رفت، و اين آيه را تلاوت فرمود: «فريق في الجنة و فريق في السعير»

به روايتي اينجا فرزدق رسيد عرض كرد: ما أعجلك يابن رسول الله عن الحج؟ چه باعث شد كه تو حج را بگذاري و شتابان از مكه بيرون آئي؟ فقال «عليه السلام»: لولم أعجل لأخذت. پس از آن از مردم كوفه پرسيد، فرزدق گفت: دلشان با شما و شمشيرشان بر شما است.

فقال «عليه السلام»: لله الأمر و الله يفعل ما يشاء و كل يوم ربنا في شان، ان نزل القضاء بما نحب فنحمد الله علي نعائه والله المستعان علي أداء الشكر، و ان حال القضاء دون الرجاء فلم يبعد من كان الحق نيته و التقوي سريرته.

فرمود: من كار خود را به خدا وامي گذارم و از او حسن خاتمت امر را مي طلبم، خداي بزرگ است بر سرير قضاوت نشسته و ميان ماها به عدالت حكم مي كند. [3] .

فرزدق گفت:




فان كنت لا تدرين ما الموت فانظري

الي هاني ء في السوق و ابن عقيل



الي بطل قد هشم السيف وجهه

و آخر يهوي من طمار قتيل



أصابهما أمر اللعين فأصبحا

أحاديث من يسري بكل سبيل



تري جسدا قد غير الموت لونه

و نضح دم قد سال كل مسيل



فتي كان أحيا من فتاة حيية

و أقطع من ذي شفرتين صقيل



تطيف حواليه مراد و كلهم

علي رقبة من سائل و مسول



أيركب أسماء المهاليج آمنا

و قد طالبته مذحج بذحول



فان أنتم لم تثأروا بأخيكم

فكونوا بغايا أرضيت بقليل [4] .



فرزدق نخواست صراحتا از ماجراي مسلم بن عقيل سخن بگويد، خواست امام را با منطق شعري از اين سفر بازدارد، و لذا چون نتوانست گفت: اكنون كه عازمي پس بدان كه مرگ گريبان مسلم را گرفت و هاني را به او ملحق ساخت و جسد اين دو قهرمان را در بازار كوفه مي كشيدند و مي بردند به مردم نشان مي دادند، شما هم خوب است رعايت اين نكته را بنمائي. فرمود: فرزدق مرا از مرگ مي ترساني! من كار خود را به خدا واگذارده ام از مرگ بيمي ندارم، هدف من احياء و ابقاء دين است و بايد حقانيت دين را براي نسل آينده به رنگ خون بنويسم تا هرگز محو نشود و با اين تصميم قطعي حركت كرد و به طرف مصرع خود براي قيام خونين و اتمام حجت شتابان رفت.


پاورقي

[1] معجم البلدان حرف ث؛ امالي صدوق ص 93.

[2] اعيان الشيعه ص 184 ج 4.

[3] بلاغة الحسين ص 30.

[4] بحارالانوار ج 10.