بازگشت

زرود


زرود از منازل معروف بين كوفه و مكه است، در اين سرزمين سيدالشهداء «عليه السلام» نزول اجلال كرد، در آنجا خيمه و بارگاهي ديد فرمود: از آن كيست؟ عرض كردند: از زهير بن قين بجلي است و اين شخص از هواخواهان عثمان بن عفان بود، حضرت فرستاد او را احضار كرد، زهير اول امتناع نمود سپس اجابت كرد و به سوي آن حضرت شتافت.

زهير به حج مي رفت و در راه با حسين «عليه السلام» مصادف شد، گروهي از بني فزاره و بجليه همراه بودند، آنها گفتند: در اين سفر تقدير ما را به سعادتي رسانيد كه با حسين بن علي «عليه السلام» همسفر كرد. آنها به همين سبب كه طرفدار عثمان بودند در هر منزل تصادف مي كردند، دور از خيام ابي عبدالله منزل مي گرفتند، اگر او به طرفي متمايل مي شد زهير و اصحابش به طرف ديگر متمايل مي شدند، اگر حسين «عليه السلام» جلو مي رفتند زهير خود را عقب مي انداخت تا بالاخره در اين منزل تلاقي رخ داد.

زهير مشغول غذا خوردن بود كه فرستاده ي حسين بن علي «عليه السلام» آمد وارد شد، سلام كرد گفت: اي زهير! ابوعبدالله «عليه السلام» مرا فرستاده كه خواهش كنم تو آن حضرت را ملاقات كني - چون بي ميل با ملاقات او بودند لقمه ها را انداختند و در حيرت فروماندند - زهير امتناع داشت. به نقل ابومخنف زن زهير كه نامش «دلهم» دختر عمرو بود به او گفت: سبحان الله! پسر رسول خدا تو را مي طلبد و تو امتناع مي كني، چه خواهد شد اگر بروي و برگردي.


زهير با اكراه به سوي حسين رفت «و عسي أن تكرهوا شيئا و هو خير لكم» اكراه سعادتي در برداشت. زهير با يك ملاقات منقلب شد، برگشت دستور داد خيمه و بارگاهش را نزديك خيام پسر پيغمبر «صلي الله عليه و اله و سلم» برپا كنند و روي به زن خود كرد گفت: تو را طلاق دادم به سلامت به خانه ي پدري برگرد، ميل ندارم از من جز خوبي به تو برسد، زيرا من مصمم شدم ملتزم ركاب حسين بن علي «عليه السلام» شوم و در راه نصرتش جان دهم، و نمي خواهم تو در اين حال مرا ببيني. آنگاه حقوق زنش را ادا كرد و او را به دست پسرعمويش سپرد تا به خانه و قبيله اش برگرداند. زن او هم چون ديد زهير مصمم به رفتن است گريه كنان او را وداع كرد و گفت: من از تو خواهش مي كنم روز قيامت در حضور جد حسين «عليه السلام» مرا هم به ياد بياوري. [1] .

سپس زهير روي به اصحاب و همراهان و ياران خود كرد گفت: هر كس ميل دارد با من بيايد و هر كس مايل نيست خود داند، ولي قبل از توديع حكايتي براي شما نقل مي كنم و آن اين است:

در سال 32 چون عازم فتح بلنجر كه يكي از شهرهاي خزر است شدم، خداوند آن شهر را به دست ما مفتوح كرد و غنائم زيادي نصيب ما شد، در آن جنگ سلمان فارسي حاضر بود [2] . چون مسرت و شعف ما را ديد گفت: اگر جنگ در ركاب با پسر آل محمد را درك كرديد، در جنگ كردن در راه او بيشتر خرسند و مشعوف مي شويد، آنقدر خوشحال شويد كه بيش از خوشحالي به اين غنائم شويد، زيرا غنيمت اخروي بيشتر و بهتر از اين غنيمت دنيوي است، و ثواب آخرت بيشتر از جزاي دنياست. [3] .


اين را بگفت و با آنها توديع كرد، و به حسين پيوست و با او بود تا كشته شد.

حضرت ابي عبدالله با الحاق زهير به يارانش از زرود كوچ كرد.

در همين زرود خبر شهادت مسلم بن عقيل و هاني بن عروه به حضرت سيدالشهداء «عليه السلام» رسيد، بسيار نگران و پريشان حال شد، و بلند بلند گريه كرد و همراهان او همه به گريه افتادند و زبان به ضجه و نوحه آغاز كردند و سپس سرشك از چشمهاي آنها جاري شد.

فقال «عليه السلام»: رحم الله مسلما فقد صار الي روح الله و ريحانه و جنته و رضوانه أما انه قد قضي ما عليه و بقي ما علينا، ثم أنشأ يقول:



فان تكن الدنيا تعد نفيسة

فان ثواب الله أعلي و أنبل



و ان تكن الأبدن للموت أنشئت

فقتل امرء بالسيف في الله أفضل



و ان تكن الأرزاق قسما مقدرا

فقلة حرص المرء في السعي أجمل



و ان تكن الأموال للترك جمعها

فما بال متروك به المرء يبخل



عليكم سلام الله يا آل محمد

فاني أراني عنكم سوف أرحل [4] .



1- اگر دنيا گرانبها شمرده شده، پس ثواب و جزاي خداوندي خيلي برتر و نفيس تر از آن است.


2- اگر انسان تنها براي مردن آفريده شده، پس كشته شدن شخص با شمشير در راه خدا بهتر از آن است.

3- اگر رزق و روزيها مقسوم و مقدر باشد، پس اگر شخص در سعي و كوشش از حرص خود بكاهد زيباتر است.

4- اگر دارائي براي رها كردن و رفتن جمع آوري مي شود، پس چرا شخص در چيزي كه مي گذارد و مي رود بخيلي مي كند؟

5- سلام خدا بر شما اي آل احمد، كه من به پيروي نيت شما به مسافرت عراق پرداختم.

در اين موقع عبدالله بن مسلم و منذر بن المشعل اسدي عرض كردند: يابن رسول الله! تو را به حق خدا سوگند مي دهيم كه از اين سفر صرف نظر كن و برگرد و به كوفه نرو كه در كوفه ياوراني نداري. آل عقيل برخواستند گفتند: ساكت نمي نشينيم تا آنكه خون مسلم را از كشندگان او بگيريم يا شربت شهادت را مانند او بنوشيم. حضرت در اين ميان فرمود: لا خير في العيش بعد هؤلاء. [5] .



اين كهن باغ كه گل پهلوي خار است در او

نيست يك دل كه نه زان خار فكار است در او



برگ راحت مطلب ميوه ي مقصود مجوي

برگ بي برگي و غم ميوه و بار است در او



نافه مشك كه با اين همه عطر افشانيست

خون افسرده ي آهوي تتار است در او






بر رگ عود كه در دامن مطرب خفته است

منه انگشت كه صد ناله ي زار است در او



بهر عبرت بگشا ناف زمين چون نافه

خط مشكين بتان بين كه غبار است بر او



چون جهان در خم چوگان قضا گوي صفت

بي قرار است چه امكان قرار است در او



در اينجا فرزندان مسلم را درخواست و بر زانوي تفقد نشاند و با نهايت محبت آنها را از شهادت پدرشان آگاه ساخت و به آنها فرمود: اگر ميل داريد برگرديد به مدينه، عرض كردند: پس از مسلم زندگاني بر ما حرام است، و ما بازنخواهيم گشت تا انتقام پدر را بگيريم يا از آن شربت كه او چشيده بچشيم. حسين فرمود: لا خير في العيش بعد هؤلاء. طفلان مسلم بدين مضمون رثاء گفتند:



اي كاشكي نخست ز مادر نزادمي

تا اين زمان ز دست پدر را ندادمي



اي كاشكي شناختمي خوابگاه او

تا سر چو خاك در قدم او نهادمي



اي كاشكي به گريه شدي راست كار من

تا جويها ز چشمه ي چشمم گشادمي



سيد ابن طاووس مي نويسد: در اين منزل بود كه حضرت سيدالشهداء نامه به سليمان بن صرد خزاعي و مسيب بن نجبه و رفاعة بن شداد و گروهي از شيعيان نوشت، و به قيس بن مسهر صيداوي داد كه به كوفه برود.



فيا ابن عقيل فدتك النفو

س لعظم رزيتك الفادحه



لنبك لها بمذاب القلو

ب فما قدر أدمعنا المالحه



و كم طفلة لك قد أعولت

و جمرتها في الحشا قادحه



يعززها السبط في حجره

لتغدو في قربه فارحه



تقول مضي عم مني أبي

فمن ليتيمته النائحه






و نادي عشيرتك الأقربين

خذي الثار يا أسرة الفاتحه [6] .




پاورقي

[1] ابن‏نما ص 23؛ اعيان الشيعه ص 184؛ تاريخ طبري ص 78 ج 5؛ تاريخ طبري ص 224 ج 6.

[2] برخي سلمان را که رئيس فتح بلنجر و شهرهاي اطراف بحر خزر بود سلمان بن ربيعة الباهلي مي‏دانند ولي مورخين همان سلمان فارسي نوشته‏اند.

[3] ارشاد شيخ مفيد ص 153؛ مقتل خوارزمي؛ تاريخ ابن‏اثير ص 17 ج 4 و ص 50 ج 2.

[4] لهوف سيد ابن‏طاووس ص 65.

[5] ابن‏اثير ص 17 ج 4.

[6] اثر منظومه شيخ قاسم حلي به نقل مقتل الحسين ص 90.