بازگشت

مدح حسن و حسين






نه هر كس شد مسلمان مي توان گفتش كه سلمان شد

كز اول بايدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد



نه هر سنگ بدخشان است لعلش مي توان گفتن

بسي خون جگر بايد كه تا لعل بدخشان شد






جمال يوسف ار داري به حسن خود مشو غره

صفات يوسفي بايد تو را تا ماه كنعان شد



ولي ذوالمنن يعني حسن آن خسرو خوبان

كه هر چيز از عدم با قدرش ممكن در امكان شد



نه حبش باعث جنت نه بغضش موجب نيران

كه حبش محض جنت گشت و بغضش عين نيران شد



وجودش واجب و ممكن نما در عالم خلقت

ولي در صورت واجب در اين عالم نمايان شد



گهي مي خوانمش ممكن گهي مي دانمش واجب

نه ممكن هست نه واجب كه هم اين است و هم آن شد



به صورت بود چون حيدر به هيبت همچو پيغمبر

ولي حضرت داور مدار دين و ايمان شد



به قدرت دست او معجزنما چون احمد مرسل

به قوت پنجه اش مشكل گشا چون شير يزدان شد



ستايش كردش آدم تا كه آدم شد در اين عالم

هوايش نوح بر سر داشت تا ايمن ز طوفان شد



چه نامش حرز جان بنمود پور آزر از آذر

نه اين ايمن شد از آذر بر او آذر گلستان شد



چه با صوت حسن اني انا الله گفت موسي را

فراز طور سينايش ز جان عمري ثناخوان شد



شهي كز آستينش آشكارا دست يزدان شد

به خاك آستانش حضرت جبرئيل دربان شد






وجودش در تجلي از عدم باشد بسي اقدم

حدوثش در حقيقت از قدم يك رنگ و يكسان شد



زهي سوداي باطل كي توانم مدح آن شاهي

كه مداحش خدا، راوي پيمبر، مدح قرآن شد



چنين شاهي كه خلقت شد جهان يكسر به فرمانش

ببين گاهي جهان را عاقبت در تحت فرمان شد



مگر انصار و ياري داشت آن مظلوم بي ياور

كه هر جور و جفائي شد بر او ز انصار و ياران شد



زناچاري به بيعت داد دست آن شاه بي ياور

چه يك انسان نبودش ياور آخر كارش آنسان شد



مگو بيعت كه از شمشير خوردن صعب تر بودش

كه او با زاده ي سفيان قرين عهد و پيمان شد



چرا نايد مرا خوناب دل از ديده بر دامن

كه در يك آب خوردن خون دل او را به دامان شد



دو سبط مصطفي دادند جان از آب و بي آبي

ز بي آبي حسين اما حسن از آب بي جان شد



حسين پيش از شهادت گر نشان تير شد اما

حسن بعد از شهادت نعش پاكش تيرباران شد



حسين را گر علي اكبر شد از جور و جفا كشته

حسن را قاسمش پامال از سم ستوران شد



«وفائي» گر ز غمهايش بگويد تا صف محشر

بيان كي مي تواند زان يكي از صد هزاران شد



(وفائي)