بازگشت

فرزندان مسلم در راه كوفه


شب شد تاريكي همه جا را فراگرفت، اسد آن دو طفل را برداشت به محل تجمع قافله رسانيد، ولي وقتي رسيدند كه قافله كوچ كرده بود، اسد گفت: قافله تازه رفته، مي توانيد شما خود را به قافله برسانيد. طفلان مسلم رو به قافله دويدند و اسد به طرف منزل به شهر برگشت. آن دو طفل چون قدري پيش رفتند خسته شده و به قافله نرسيدند، شب است و تاريك راه را گم كرده، سرگردان و حيران، مضطرب و پريشان در خارج شهر مي گشتند تا پناهگاهي پيدا كنند.

عسسان ابن زياد اطراف شهر مي گشتند ناگهان به اين دو پسر برخوردند، از آنها بازجوئي كرده شناختند فرزندان مسلم هستند، آنها را به يكديگر بسته به نزد ابن زياد بردند، پسر مرجانه درباره ي آنها به يزيد نامه نوشت و آنها را زنداني كرد تا تكليف آينده ي آنها معلوم شود. زندانبان كه نامش مشكور و از دوستان اهل بيت بود، آن دو طفل را در بهترين جا محل داد و پذيرائي كرد و احترام نمود و طعام خوب مي داد. چند روزي گذشت غوغاي مردم فرونشست.