بازگشت

وصيت مسلم بن عقيل


مسلم بن عقيل با كمال شهامت و فرزانگي فضايل اخلاقي را فراموش نكرد گفت: اي پسر سعد! من در كوفه هفتصد درهم بدهكار هستم، تو شمشير و زره مرا بفروش و قرض مرا رد كن [1] و اگر كشته شدم نعش مرا از پسر زياد مطالبه كن و به خاك بسپار، و يك نفر را هم بفرست كه حسين را از آمدن به كوفه باز دارد زيرا من نوشته ام: اهل كوفه با تو بيعت كردند و حتما خواهد آمد.

عمر بن سعد آنچه شنيده بود به ابن زياد گفت: ابن زياد هم پذيرفت، و از مجاري اين تاريخ سخافت رأي عمر بن سعد و خيانت در امانت و ضعف نفس او و پايبندي مسلم به وفا و فضيلت روشن مي گردد.

ابن زياد به مسلم گفت: آنچه داري از آن تو است احتياجي هم به نعش تو نداريم، اما حسين هم اگر با ما كاري نداشته باشد ما با او كاري نداريم.

ابن زياد باز رو به مسلم كرد گفت: اي پسر عقيل! تو به اين شهر آمدي جمع مردم را پريشان كردي و آنها را به جان هم انداختي، مسلم گفت: من براي آنچه تو گفتي نيامدم، مردم اين شهر مدعي هستند كه پدرت زياد نيكان آنها را كشت و خونشان را به


ناحق ريخت، و چون قياصره ي روم با آنها رفتار كرد، و از ما دعوت كردند كه بيائيم با آنها به حق و عدالت رفتار كنيم و آنها را به كتاب و سنت پيغمبر دعوت كنيم.

ابن زياد گفت: اي مسلم! تو را با اين كه گفتي چه كار، خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم، به خدا تو را در اسلام طوري بكشم كه سابقه نداشته باشد.

مسلم گفت: تو از همه سزاوارتري كه در اسلام كارهاي بي سابقه كني، و قطعي است نمي تواني بدسرشتي و بي رحمي خود را ترك كني.


پاورقي

[1] دينوري قرض مسلم را هزار درهم نوشته ص 241؛ طبري 700 درهم ص 212 ج 6.